مردم زمان او [ابراهیم خلیل (ع(] بر طبق عادت، همگی بت پرست بودند. در یکی از اعیاد که همه مردم از شهر خارج می شدند، او از شهر بیرون نرفت، بلکه با استفاده از فرصت، تبرش را برداشت و به سراغ بتها رفت و تمام آنها را بجز بت بزرگ، خرد کرد و تبر را هم به گردن بت بزرگ انداخت، به نیت این که اگر کسی به آنجا برود، با خود فکر کند که این به اصطلاح خداها با هم جنگیده اند و در نتیجه بت بزرگ چون از همه نیرومندتر بوده باقی بتها را خرد و خمیر کرده و خودش تنها مانده است. بعد هم روشن است که مردم به حکم فطرت می گویند اینها نمی توانند از جای خودشان بجنبند، و همین اندیشه سبب متذکر شدن و به خود آمدن آنها می شود.
وقتی که مردم برگشتند و وضع را آنچنان دیدند، خشمگین و عصبانی به جستجوی عامل قضیه برخاستند. ضمن پرس و جو یادشان آمد که جوانی در شهر هست که مخالف با این کارهاست، این بود که به سراغ ابراهیم رفتند. ابراهیم (ع) خطاب به آنها گفت: شما چرا
مرا متهم می کنید؟ مجرم واقعی همین بت بزرگ است که زنده مانده. مردم در جواب گفتند که از او این کارها ساخته نیست. پاسخ داد که چطور است کار زد و خورد از او ساخته نیست ولی این که حاجت هایی را که انسان ها در آنها درمانده اند برآورده کند، از او ساخته است؟! (1)
1) پیرامون انقلاب اسلامی، ص 8.