هیچ پدر و مادری قصد نمی کند که فرزند خود را «بدخت» کند. حتی پدران و مادران تبهکار هم دوست دارند فرزندانشان «خوشبخت» شود. همه برای خوشبختی و سعادت فرزندان تلاش می کنند. اما واقعیت این است که بین آنچه والدین «قصد» می کنند و آنچه بچه ها «کسب» می کنند فاصله ای بس عظیم وجود دارد.
هیچ پدر و مادر ی قصد نمی کند که فرزند خود را وابسته، کم رو، ترسو، پرخاشگر، لجوج و یا بی تفاوت بار آورد. اما مجموعه اقدامات و روش هایی که در شکل دادن شخصیت فرزند به کار می رود به گونه ای است که ناخواسته و ناخود آگاه به چنین سرانجام تلخی می رسد.
هیچ پدر و مادری قصد نمی کند که فرزند خود را از استقلال، اعتماد به نفس، خود اتکایی، خود رهبری و نوع دوستی و مهرورزی باز دارد. اما به نام رسیدگی، حمایت، دخالت، دلسوزی و محبت بیش از حد کاری می کند که کودک به موجودی منفعل، زود رنج، آسیب پذیر، بی هدف، خودخواه و پرخاشگر تبدیل شود.
هیچ پدر و مادر دلسوزی قصد نمی کند که فرزند خود را نسبت به درس و مشق و مدرسه بیزار کند. اما با نوع روش ها و برخوردهایی که به کار گرفته می شود کاری می کند که کودک به موجودی تبدیل شود که درس خواندن و مدرسه رفتن برای او حادثه ای ناگوار و عذابی دردناک می شود.
هیچ پدر و مادری مایل نیست که فرزندشان نسبت به آینده ی خویش بی تفاوت باشد اما ممکن است والدین با آینده تراشی برای فرزند خود کاری کنند که او دیگر نقشی در زندگی خود و تعیین سرنوشت خویش نداشته باشد.
هیچ پدر و مادری دلسوزی مایل نیست که فرزندشان در انجام تکالیف درسی و پیگیری امور تحصیلی خود وابسته به کمک آنها شود. اما ناخواسته و ناخودآگاه به گونه ای با فرزند خود برخورد می شود که او اساسا درس خواندن را هدف خود نمی داند بلکه هدف والدین خود می داند. و آن چنان به او یاری می رسانند که هر گونه خود اتکایی و خود آموزی و احساس مسئولیت نسبت به درس و مشق را از دست می دهد.
در این میان چه اتفاقی رخ می دهد که بین درون دادها (اقدامات تربیتی) با برون دادها (نتیجه و محصول تربیت) نه تنها ارتباط معنی داری برقرار نمی شود، بلکه وارونگی پیش رونده نیز رخ می دهد.
همه ی پدران و مادران آرزو می کنند که فرزندانشان در زندگی، افرادی مستقل، امیدوار، با نشاط، با ایمان و برخوردار از همه ی فضیلت های علمی و اخلاقی و اجتماعی باشند اما چگونه است که علی رغم همه ی این خواسته ها و تلاش ها، نه تنها به آنچه که آرزو کرده اند نرسیده اند بلکه آنچه را که از آن واهمه داشته اند و همواره درصدد پیشگیری از وقوع آن بوده اند در رفتار فرزندشان ظاهر می شود؟
از همین روست که باید به این واقعیت تلخ بیش از پیش آگاه شد که تربیت چیزی فراتر از به کار گیری یک ردیف قاعده و قانون و روش و اصول و فنون تقلیدی و کتابی و اکتسابی است. تربیت چیزی فراتر از کار بست نسخه ها و فرمول ها و ترفندهایی است که برای تغییر رفتار کودک پیشنهاد می شود.
برای تربیت چیزی بیش از آنچه برشمرده شد لازم است و آن، «هنر» تربیت کردن است. اصول و فنون و روش ها اگر چه لازم است اما کافی نیست. کیفیت ترکیب و تعامل مجموعه عوامل تربیتی می تواند فرایند اثر گذاری را در جهت دهی به شخصیت متربی تعیین کند. در واقع روش های تربیتی در تعامل بین دو قطب سیال مربی و متربی و مجموعه عوامل مرئی و نامرئی در لحظات آنی و به شکل پویا خلق و کشف می شوند و نمی توان از قبل و بدون حضور این عوامل این روش ها را از دیگری کسب و به دیگری منتقل کرد.
به معنای دیگر، هر کودکی با توجه به نوع شخصیت، پیشینه، علائق، نگرش ها و خصوصیات خلقی روش تربیتی مختص به خود را می طلبد.
– چه بسا یک روش تربیتی برای اصلاح یک رفتار مشخص، آن هم برای یک کودک، مفید و مؤثر واقع شود، اما همان روش برای کودکی دیگر با همان رفتار مشخص نه تنها مؤثر نباشد بلکه نتیجه ای معکوس را در بر داشته باشد.
– چه بسا یک روش تربیتی برای یک کودک در یک لحظه و «موقعیت خاص» پاسخ دهد. اما همان روش در لحظه ای بعد و موقعیتی دیگر برای همان کودک نتیجه ای منفی به بار آورد.
– چه بسا کاربرد یک روش تربیتی برای یک کودک از جانب «مادر» مؤثر افتد اما همان روش برای همان کودک توسط «پدر» کارساز نباشد!
– چه بسا یک روش تربیتی برای اصلاح و تغییر یک رفتار کودک در «مدرسه» بسیار اثربخش باشد اما کاربرد همان روش در «خانه» بی اثر باشد.
همه ی این تفاوت ها و تناقض ها در نشان دادن این راز ناگشوده است که تربیت فرایندی سیال، تعاملی، پویا و پیش بینی ناپذیر است که نمی توان برای آن نسخه ها و کلیدهای مشخصی تعیین کرد.
هیچ قاعده عمومی و روش مطلق و الگوی قابل تعمیم در تربیت وجود ندارد که بتوان با اطمینان از نتیجه آن آگاه شد. اما آنچه در این میان از دیگر عوامل تربیتی مهم تر است و نقش تعیین کننده دارد، شخصیت مربی و منزلت و شأنی است که او در نزد متربی دارد. هر قدر این شخصیت برای کودک دوست داشتنی تر باشد، نافذتر و مؤثرتر است؛ هر قدر شخصیت مربی در نزد متربی با نیکی و زیبایی و محبت و اعتماد همراه باشد اثر گذاری کلام و رفتار او در نزد متربی بیشتر است.
از میان همه ی عوامل تربیتی (اصول و قواعد، شرایط، روش ها، ابزارها، تکنیک ها و…) تنها عنصر ذی روح که می تواند دیگر عوامل را روح و جان بخشد، شخصیت مربی یا والدین است.
بنابراین، آنچه ما در این نوشتار در پی بازشناسی و بازآفرینی آن هستیم، توجه دادن والدین به نقش باطنی، طبیعی و وجودی خود در تربیت فرزندانشان است.
جان مایه و هسته ی اصلی تربیت فرزند، بیش و پیش از هر عاملی، مربوط به رفتار و کردار والدین و شیوه های برقراری ارتباط مؤثر و نافذ با او است.
در این اثر کوتاه و اجمالی، ضمن ارائه نکات روان شناختی به صورت عبارت ها و گزاره های چند سطری، تلاش شده است
که نگاه والدین نسبت به نقشی که در فرایند تربیت کودکان دارند به گونه ای دیگر و از زاویه ای متفاوت تعریف شود.
هر چند این نکته ها، فقط در حد راهنما، هشدار، و نشانه های غیر مستقیم بیان شده است، اما گستره و ژرفای تأثیر شان در نگرش والدین، بستگی به آمادگی ذهنی و عاطفی آنها در پردازش مجدد این گزاره ها در میدان عمل و در تعامل با فرزندان خود دارد.
در واقع هر یک از عبارت های نقل شده به منزله ماده خامی است که با «هنر«، «بینش» و «منش» والدین در تعامل با ویژگی های شخصیت فرزند خود در آمیخته و آراسته می گردد.