جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

بازی کودکان

زمان مطالعه: 3 دقیقه

بچه یا بزرگ- که معمولا بازی بیشتر کار کودک است- می آید مشغول بازی می شود. کاری را شروع می کند. مثلا می آید اتاقک می سازد، شتر یا اسب درست می کند. بازی اش که تمام می شود خرابش می کند و می رود. باز دفعه دیگر همان را درست می کند. شما اگر درست در کار این بچه دقت کنید که چه هدفی در این کارش نهفته است، هیچ هدفی، هیچ حکمتی در کار خود آ‌ن بچه پیدا نمی کنید، یعنی اثری واقعا بر آن مترتب باشد، هرگز اثری بر آن مترتب نیست. فرض کنید می روند فوتبال بازی می کنند. چندین بار توپ از این طرف می رود آن طرف و از آن طرف می رود این طرف، به این دروازه وارد می شود، به آن دروازه وارد می شود. شما از نظر نفس کار در نظر بگیرید، به روح آن بچه کار نداشته باشید، به خود کار توجه کنید. حالا این توپ به این دروازه برود یا به آن دروازه، چه اثری بر این کار مترتب است؟ هیچ. البته هر لعبی اگر دقت کنید، لعب نسبی است یعنی از نظر آن کار بازیچه است، ولی این بچه چرا این کار را می کند؟ او در عالم خیال خودش [به هدفی می رسد]. فقط از نظر خیال این بچه (یا بزرگ) بازی نیست؛ یعنی از این راه قوه ی خیال او به هدف و مقصد خیالی خودش می رسد. (1)

اگر تجربه کرده باشید، افرادی هستند که فن تربیت را نمی دانند،

نمی دانند در تربیت،‌ تمامی قوایی که در وجود انسان هست حکمت و مصلحتی دارند، اگر در ما غرایز شهوانی هست، لغو و عبث نیست. ما باید این غرایز شهوانی را در حد احتیاج طبیعی اشباع کنیم، یک حدی دارند، یک حقی دارند، یک حظی دارند؛ حظ اینها را به اندازه ی خودشان باید بدهیم… حالا یک آدمهای کج سلیقه ای پیدا می شوند که به خودشان یا به بچه شان که تحت کفالت تربیتشان است، فشار می آورند.

بچه احتیاج به بازی دارد و خود این احتیاج به بازی یکی از حکمت های پروردگار است،‌ یک مقدار از انرژی در وجود کودک ذخیره است که او فقط به وسیله ی بازی می تواند این انرژی را دفع بکند، بچه غریزه ای دارد برای بازی کردن. حالا انسان اشخاصی را می بیند که می گویند می خواهم بچه ام را تربیت کنم. خوب، چطور می خواهی تربیت کنی؟ نمی گذارد بچه پنج شش ساله برود با بچه ها بازی بکند، هر مجلسی که خودش می رود بچه را هم می برد برای این که تربیت بشود، جلوی خنده او را می گیرد،‌جلوی خوراک او را می گیرد. یا یک افرادی پیدا می شوند… همه اش به او (کودک) گفته اند: خدا، قیامت، آتش جهنم، تا در سنین بیست و چند سالگی این قوای ذخیره شده، این شهوتها و تمایلات اشباع نشده، یکمرتبه زنجیر را پاره می کند. این بچه ای که شما می دیدید در اثر تلقین در دوازده سالگی نمازش بیست دقیقه طول می کشید، نماز شب می خواند، دعا می خواند،‌ یک مرتبه می بینید در بیست و پنج سالگی یک فاسق و فاجری از آب در می آید که آن سرش ناپیداست. چرا؟ برای این که شما به بهانه مقامات عالیه روح، سایر غرایز او را سرکوب کرده اید. البته در غریزه ی بچه خدا بوده

است، قیامت و عبادت بوده است،‌ اما شما این غریزه خدا و عبادت و اینها را در حالی در این بچه تقویت کرده اید که جلوی سایر غرایز او را گرفته اید، سایر غرایز او را حبس کرده اید، عصبانی و ناراحت کرده اید، به زندان انداخته اید، حق و حظ آنها را نداده اید، سهم آنها را نداده اید، دنبال فرصتی می گردند، در یک فرصتی که برایشان پیش می آید در یک وقت که بچه فیلمی را تماشا می کند یا در مجلسی با زن جوان آشنا بشود، همان کافی است که این نیروهای ذخیره شده ی سرکوب شده، یک مرتبه زنجیرها را پاره بکند و به کلی تمام آن ساختمانی را که پدر در وجود او به غلط ساخته است ویران سازد. درست مثل باروتی که منفجر بشود، منفجر می شود. (2)


1) آشنایی با قرآن (5(، ص 122.

2) گفتارهای معنوی، ص 113.