با حضور خواهران و برادران در صحنه، موقعیت ها پیچیده تر می شود. در خانواده های پر جمعیت و یا خانواده هایی که در آن فرزندان با هم تفاوت سنی زیادی دارند، فرزندان آخر و کوچک ترین بچه ها می توانند به برادر و یا خواهر بزرگی که بیشتر به آن ها می پردازد وابسته شوند و کودک با پذیرفتن آن ها به عنوان جانشین پدر یا مادر می تواند دچار عقده هایی مشابه با آن چه قبلاً گفتیم گردد. اگر خانواده خیلی پر جمعیت باشد افراد کوچک تر در آن کم و بیش با هم اختلاف دارند (اختلاف همیشه در این خانواده ها وجود خواهد داشت(. همه معتقدند که احتمال دارد کودک یکی یکدانه لوس شود. آن چه که دانستنش در اینجا اهمیت دارد این است که رفتار والدین در شکل گیری شخصیت کودک موثر است. فرزند واحد خانواده، کودکی است که نسبت به سایر کودکان بیشتر تحت نظارت و حمایت قرار دارد چرا که والدین به طور طبیعی با ترس دایمی از دست دادن او زندگی می کنند. توجه و مراقبت آن ها به طوری ناخود آگاه بر وی متمرکز شده است. او به راحتی باعث نگرانی آن ها می گردد و برای احساسات، عقاید و آرزوهای خویش رقیبی نمی یابد. او مرکز دنیای والدینش است (و این را نیز حس
می کند که مرکز دنیا است.) هنگامی که او کوچک است (و حتی در سن بلوغ نیز این مسئله وجود خواهد داشت) این قدرت که می تواند نگرانی آن ها را برانگیزد برای او خوشایند است. او با قدرت بازی کرده و از آن سوء استفاده نیز می کند. تمایل به حکومت کردن دارد و از این موقعیت خود به نوعی رضایت دست می یاید، نوعی رضایت از خویش، نوعی لذت از حال و گرایش به این که همیشه توقع دارد که آرزوهایش اجابت شود، بدون این که چیز دیگری جز خواسته های خود را برای انجام داشته باشد. مسلماً احتمال دارد که در برخورد با زندگی واقعی، همین امکانات را حفظ کند، ولی برای مقابله با زندگی تجربه ی زیادی ندارد. اغلب بدین ترتیب حالت رضایت از خود و خود برتربینی را که «نارسیزیسم«(1) نامیده می شود، حفظ می کند.
لازم است که هیچ فرصتی را برای تعلیم کودک از دست ندهیم، تعلیم این که هر چه سر میز غذا است با والدینش و یا هنگام بازی با دوستانش تقسیم کند. از سه سالگی زندگی اجتماعی در مهد کودک برای او نقش بسیار مهمی را داراست.
معهذا این فکر که کودک واحد، خوش بخت تر از بقیه است، نادرست می باشد. بلکه بر عکس هیچ کس خود را بیش از او تنها و ضعیف حس نمی کند. او بیش از هر فرد دیگری اتحاد پدر و مادرش را حس می کند چرا که والدین برای تمام ممنوعیت ها حصاری درست می کنند و او هیچ هم دست برادرانه ای برای خود نمی یاید. بخشی مهم از مکالمات و محسوسات برای او غیر قابل درک است، در عین حال او که مرکز دنیای والدین است در گوشه ای دورافتاده است: بیش از حد مورد علاقه و با این وجود حسود و به عبارتی ناراضی است.
برای کودک اختلافات خانوادگی تنها از یک راه کاهش می یابد و آن رقابت دختر با مادر و پسر با پدر است. بنابراین باید حتی در خانه نیز سعی کرد تا حصار تنهایی را که زن و شوهر در اطراف او کشیده اند در هم شکست.
حضور موقتی و مقطعی یک دوست کافی نیست. در پنج سال اول زندگی به عهده گرفتن مسئولیت یک پرنده و یا حیوان اهلی مناسب تر است. بعدها، اوقات فراغت و یا فعالیتی مشترک بین پدر و پسر و یا مادر و دختر موثرترین روش برای بیرون آوردن کودک تنها از خویش و از حسادت هایش می باشد و این در حالی است که لذت زندگی خانوادگی را نیز به او می بخشد.
1) Narcissisme.