انسان- اعم از زن و مرد- موجود با عظمتی است، گر چه در بعد جسمی از نطفه ی متعفن پدید آمده، اما در بعد روحی از نفخه ی الهی: «وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی«(1) و بر اساس کرامت ذاتی: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ«(2) ناشی از استعدادهای بی نظیر و نیروهای بسیار عالی و وسایل رشد و کمال آفریده شده است؛ به گونه ای که خالق انسان پس از خلقت او، خود را به عظمت ستود: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ«. (3)
تنها موجودی است که شایستگی آن را دارد که شخصیتش در سایه عبودیت و بندگی خالصانه و بدون توقع پاداش و ترس از عذاب، به طور کامل در جاذبیت ربوبی قرار گرفته و تجلی گاه کمالات او بگردد و جانشین او در زمین: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً«(4) و مسجود ملائکه در آسمان: «وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ«(5) و ملاقات و دیدار خداوند سبحان در آخرت- شهود کامل قلبی- شود: ٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً«. (6) حقیقتی است که استعداد مشاهده ملکوت عالم هستی را دارد: «أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ«. (7)
مقتضای موجودیت انسان کمال جو و عظمت خداوند کمال بخش این است که آدمی در برابر مقام شامخ ربوبی، خاشع و مطیع باشد و توفیق بازیافتن خویش را از این طریق پیدا کند و از احساس پوچی و بی هدفی رهایی یابد و خود را در اثر غفلت و مغلوب هوی و هوس شدن و عوامل دیگر تخدیر شخصیت، از حرکت تکاملی باز ندارد.
سرزمین جان انسان با بذرهای انسانیت و بقا و ابدیت طلبی بذر افشانی گشته است، آبیاری آن با آب زلال معرفت و تغذیه آن با نور عمل صالح و مصون داشتن آنها از آفت ها، موجب شکفتن و به ثمر رسیدن آنها و در نتیجه ساخته شدن جان و شخصیت انسان برای یک حیات لذت بخش جاودانی است، ضمن این که در همین دنیا چنین شخصیتی که با گل های زیبای اخلاقی و انسانی مزین و معطر شده بهشت سیاری می گردد که احساس انبساط و لذت حاصل از آنها به مراتب بیشتر و بالاتر از لذت زیبایی های طبیعی است و بوی عطر انسانیت او نشاط بخش دیگران خواهد بود. در غیر این صورت انسان ورشکسته ای خواهد شد که سرمایه ی والای جان خویش را در برابر متاع ناچیز دنیا: «مَتاعُ الدُّنْیا قَلیلٌ«(8) باخته است: «إِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ«(9) و بالاخره
آدمی توانایی بر توبه و بازسازی روح و شخصیت خویش را دارد، زیرا خداوند توبه پذیر است:»وَ هُوَ الَّذی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ«. (10)
در سایه ی چنین شناختی از خویشتن است که انسان از خود شرم و حیا می کند که با ارتکاب معصیت و رذیلت به عظمت خود توهین نماید، بلکه حفظ حرمت خویش و حتی دیگران را از اهم وظایف می شمارد. در نتیجه از ورود عوامل مخرب و تباهی شخصیت خود و دیگران ممانعت می ورزد و از عوامل رشد و کمال و شکوفایی استعدادها استفاده می نماید. به همین جهت حضرت امیرالمومنین)ع) می فرمایند:
»غایه الادب ان یستحیی الانسان من نفسه» نهایت ادب این است که انسان از نفس خویشتن شرم و حیا داشته باشد. (11)
در نقطه ی مقابل، ناآشنایی با خویشتن و در نتیجه شرم نداشتن از نفس خود و ارزش قائل نبودن برای آن، از موانع عبودیت و اعتلای شخصیت و ریشه ی بدبختی ها و بیماریهای روحی است:
»من استحیی مِن الناس و لم یستحی مِن نفسِه فلیس لِنفسه عِند نفسِه قدر«؛ کسی که از مردم حیا کند ولی از خود حیا نکند ارزشی برای نفس خود در نزد خویشتن قائل نمی باشد. (12)
بدیهی است کسی که به روح خود احترام نگذارد به طور قطع به روح دیگران نیز احترام نمی گذارد و دیگران هم به او اهمیت نخواهند داد. نتیجه این که چنین موجودی با این عظمت و استعدادهای بی نهایت، هیچ چیز جز بهشت و دیدار خداوندی نمی تواند بهای او باشد، لذا انسان نباید استعدادهای شگرف خود را با امتیازهای اندک دنیوی اسیر و حبس نماید و قدرت بی نهایت بینی و بی نهایت طلبی- خداجویی- را از خود سلب کند و روح ملکوت خواه خویش را قربانی
حیات طبیعی و لذایذ کاذب و زودگذر مادی کند، بلکه شایسته است تمام هستی بالاخص جان شریف خویش را به جان آفرین بفروشد:
»إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ«؛ به درستی که خداوند نفوس و اموال مؤمنان را خریده است که در برابرش بهشت- نعیم و لقای حق تعالی- برای آنان باشد. (13)
در تجارب خانه ی دنیا هم خداوند متعال مشتری و خریدار تمام هستی انسان است و هم زرق و برق و لذایذ زودگذر دنیا، خوشا به حال کسانی که ارزش و عظمت خود را شناختند و جز بهشت نعیم و بهشت لقاء بهایی برای خود ندانستند.
1) حجر (15) آیه 29.
2) اسراء)17) آیه 70.
3) مومنون)23) آیه 14.
4) بقره)2) آیه 30.
5) اعراف (7) آیه 11.
6) کهف (18) آیه 110.
7) اعراف (7) آیه 185.
8) نساء)4(آیه 77.
9) زمر)39) آیه 15.
10) شوری)42) آیه 25.
11) ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج20، ص265.
12) همان، ج19، ص46.
13) توبه)9) آیه 111.