اساسا طلاق در اثر اختلافهاى عمیق زن و شوهر تحقق مىیابد که عمدتا از خودخواهى و هوس ناشى مىشود؛ یا رفتار و گفتار هر دو، ناحق و از روى خویشتن پرستى است و یا یکى از آن دو بر حق بوده و دیگرى راه باطل مىرود، اما ممکن نیست که هر دو بر حق باشند و در عین حال اختلاف داشته باشند، مگر در امور جزیى و ناچیز که آن هم با بحث و گفت و گو در فضایى سرشار از محبت و صمیمت و عمل به دستورهاى مترقى اسلام برطرف شده و تفاهم و بالندگى اندیشه جانشین آن مىگردد.
بنابراین اگر نظام خانواده مبتنى بر مرد سالارى یا زن سالارى و به طور کلى هوس مدارى و خودخواهى باشد، اختلافات آشکار مىشود، چرا که در چنین حالاتى، حقوق و احترام متقابل زن و مرد رعایت نمىشود. از آن طرف اگر حق سالارى در خانواده حاکم گردد و تدبیر و مدیریت خانواده بر اساس قوانین، حقوق و وظایف مشخص شده در اسلام باشد، اختلافات ریشهاى و عمیق و طلاق پیش نخواهد آمد.
مرز میان حق محورى و خودخواهى، شخصیت الهى آدمى است. کسى که داراى ایمان قوى و تقواى عالى باشد و هدف نهایى خویش را در شئون زندگى نیل به رضا و لقاى خداوند تبارک و تعالى مىداند، شخصیت الهى و انسانى او ضامن احساس مسئولیت و عمل به وظایف و تعهدات و رعایت حقوق همسر و دیگران خواهد بود و
کسى که از چنین ایمان و تقوایى برخوردار نباشد، فاقد ضمانت و پشتوانه مذکور است که به دلیل غفلت از یاد و هدف آفرینش خویش و مکافات عمل در دنیا و آخرت، احساس مسئولیت چندانى نخواهد داشت و براى شخصیت حقیقى و حقوقى همسر خویش احترام لازم را قائل نخواهد شد.
عامل بسیار مؤثر و سازنده در شخصیت الهى انسان، عفت عمومى، سلامت و پاکى جامعه از عوامل غفلت آفرین و هوس آلود و ناپاکىها است که عمدهى آنها هتک حریم حجاب و پوشش عفیفانه و ضعف غیرت و عفت و فقدان احساس مسئولیت پدران و مادران و شوهران آنها مىباشد که افراد جامعه را به سمت هوسهاى نفسانى سوق داده و باعث تباهى اخلاق آنان مىگردند؛ در نتیجه حق محورى جاى خود را به هوس بازى و خودخواهى- که عامل اصلى بروز اختلافات و در نهایت طلاق است- مىدهد.