گاهی برخی از مادران به عللی خصال مادری را از دست داده و فرزندان خود را رها می کنند، در نتیجه فرزندانشان کج خلق، ناسازگار، بدبین و بدخواه بار می آیند. مادری که اگر زخمی بر تن کودک ببیند دلش می سوزد چه غافل است که زخم بی عاطفگی را در روان کودک نمی بیند. اگر مادر نسبت به کودک احساس بی تفاوتی کند و یا برای رسیدن به خواسته هایش او را به خود یا کلفتی واگذارد فکر و احساس او را زخمین کرده است، آنچنان زخمی که به سادگی خوب شدنی نیست.
مادری که فرزند خود را بدست دایه و پرستار سپرده خود پی کار خویش می رود، وظیفه مادری را تمام نمی کند و احساس خود را از دست داده است، مادری که همت و سعی کافی در پرورش فرزند ندارد و یا در ابراز محبتش نسبت به طفل کوتاه می آید برای طفل مادر نیست و بهتر است مدعی مادر و تربیت فرزند نشود. و بالاخره مادری که فرزندان خود را به هر علت رها می کند از دستور طبیعت تخلف کرده و عشق مادری را از دست داده است.
چنین مادران بیماری روانی دارند وگرنه چگونه ممکن است حس بیگانگی و بیزاری از فرزند برآنان غالب شود. ممکن است آنها روزی به خود آیند و اشتباهات خود را دریابند و بفهمند. ولی دران روز معلوم نیست امکان دوباره سازی کودک موجود باشد. اینان روزی گرفتار عقوبت وجدان و سرزنش باطن خواهند بود.