دانشمندان گفته اند: بزرگ ترین دشمنی هایی که درباره ی اطفال و کودکان می شود همانها است که پدران و مادران نادان به عنوان محبت و از روی کمال علاقه انجام می دهند؛ یعنی نوازش های بی حساب،
مانع شدن از برخورد با سختی، نازپرورده کردن آنها، اینها است که طفل را بی چاره و ناتوان بار می آورد، او را در صحنه زندگی خلع سلاح می کند، کاری می کند که کوچک ترین ناملایمی آنها را از پا در آورد و کمترین تغییر وضعی سبب نابودی آنها گردد، او را مثل کسی بار می آورد که هرگز در همه عمر به داخل آب نرفته و شناوری نکرده و نیاموخته است و یک مرتبه مواجه شود با دریا و بخواهد در آن شناوری کند. کسی که شناوری هیچ نمی داند اولین باری که به آب بیفتد غرق می شود، شناوری هم چیزی نیست که با غیر عمل، با درس و کتاب و گوشه اطاق بتواند یاد گرفت، هنر است. فن عملی است باید رفت میان آب و در همانجا ضمن عمل و تلاش و زیر آب رفتن و بالا آمدن تدریجا آن را آموخت.
در یکی از احادیثی که در ابتدای سخن خواندم این تعبیر بود: ان الله اذا احب عبدا غته بالبلاء غتا «غت» به معنی غمس و فرو بردن در آب است، یعنی خداوند وقتی که کسی را دوست بدارد او را در شدائد فرو می برد، به میان شداید می اندازد، چرا؟ برای این که راه بیرون شدن از شداید، راه شناوری در دریای گرفتاری را یاد بگیرد، جز این راهی نیست، لطف و محبت خدا است که با مواجه ساختن بنده با مشکلات، وسیله ی آموختن فن شناوری در دریای حوادث و سالم بیرون آمدن از میان آنها را فراهم می کند، پس قطعا این علامت لطف و محبت است.
درباره ی بعضی از پرندگان می نویسند، وقتی که جوجه آنها پر در می آورد برای این که حیوان به جوجه خود فن پرواز را یاد بدهد او را با خود از آشیانه بیرون می آورد و در فضا بالا می برد و آنگاه او را رها
می سازد، جوجه مدتی تلاش می کند و پرپر می زند تا خسته می شود، همین که در اثر خستگی می خواهد به زمین بیفتد مادرش او را روی بال خود می گیرد، پس از لحظه ای دو مرتبه او را از اوج بلندی رها می کند باز مدتی این حیوان تلاش می کند، پایین و بالا می رود و خود را خسته می کند همین که کاملا خسته شد مادر دو مرتبه او را می گیرد و روی بال می نشاند و به همین ترتیب چند بار عمل می کند تا فرزندش عملا بر پرواز کردن مسلط گردد.
این اصل طبیعی فطری باید در تربیت فرزند آدم مورد استفاده قرار بگیرد، طفل از اول باید با کار و زحمت و سختی و شدت آشنا باشد. اما اشرف مخلوقات غالبا برخلاف این عمل می کند؛ طبقه متمکن به خیال این که کار فقط به خاطر فقر است از کار و زحمت پرهیز می کنند فرزند خود را یک بی چاره ی مفلوک ضعیف بار می آورند.
ژان ژاک روسو در کتاب «امیل» درباره ی این گونه تربیت ها می گوید: «اگر مردم تا آخر عمر در کشوری که متولد شده بودند می ماندند، اگر تمام سال یک فصل بیش نداشت، اگر افراد نمی توانستند هیچ وقت سرنوشت خود را تغییر دهند، این گونه تربیتها از بعضی جهت ها خوب بود، اما اگر تغییر سریع اوضاع بشر را در نظر بگیریم باید اقرار کنیم که هیچ روش بی معنی تر و غلط تر از این نیست که کودک را با این فرض پرورش دهیم که هرگز نباید از اطاق خارج شود و همیشه باید نوکر و کلفت دور او را بگیرند، و اگر آن بدبخت فقط یک قدم بر روی زمین بگذارد و اگر یک پله پایین بیاید نیست خواهد شد«.
و هم او می گوید: «اگر جسم زیاد در آسایش باشد، روح فاسد می شود، کسی که درد و رنج را نشناسد نه لذت شفقت را می شناسد و
نه حلاوت ترحم را، چنین کسی قلبش از هیچ چیز متأثر نخواهد شد و بدین سبب قابل معاشرت نبوده و مانند دیوی خواهد بود در میان آدمیان«. (1)
1) بیست گفتار، ص 181. و نیز، ر. ک: عدل الهی، ص 161.