چیزی که در برخی تعلیمات دینی و مذهبی مشاهده می شود و متأسفانه کم و بیش در میان خود ما هست این است که در ایام صباوت مفهومی با مشخصات خاصی با نام و عنوان خدا به خورد کودک می دهند، کودک وقتی بزرگ می شود و دانشمند می گردد می بیند چنین چیزی معقول نیست، و نمی تواند موجود باشد تا خدا یا غیر خدا، کودک پس از آنکه بزرگ شد بدون اینکه فکر کند یا انتقاد کند که ممکن است مفهوم صحیحی برای آن تصور کرد، یکسره الوهیت را انکار می کند. او خیال می کند خدایی را که انکار می کند همان است که خداشناسان قبول دارند، پس چون این ساخته شده ی ذهن خود را که اوهام عامیانه برایش ساخته اند قبول ندارد، خدا را قبول ندارد، دیگر فکر نمی کند خدای به آن مفهوم را که او انکار می کند خداشناسان نیز انکار دارند و انکار او انکار خدا نیست، بلکه انکار همان است که باید انکار کرد.
»فلاماریون» در کتاب «خدا در طبیعت» می گوید:
کلیسا به این شکل خدا را معرفی کرد که: «چشم راستش تا چشم چپش شش هزار فرسخ فاصله دارد«.
بدیهی است افرادی که از دانش بهره ای داشته باشند- و لو بسیار مختصر- به چنین موجودی نمی توانند معتقد شوند. (1)
1) علل گرایش به مادیگری، ص 68.