زمان مطالعه: < 1 دقیقه
روزی در هوای گرم مدینه زنی جوان و زیبا در حالی که طبق معمول روسری خود را به پشت گردن انداخته و دور گردن و بناگوشش پیدا بود، از کوچه عبور می کرد. مردی از اصحاب رسول خدا از طرف مقابل می آمد، آن منظره ی زیبا سخت نظر او را جلب کرد و چنان غرق تماشای آن زیبا شد که از خودش و اطرافش غافل گشت و جلو خودش را نگاه نمی کرد. آن زن وارد کوچه ای شد و جوان با چشم خود او را دنبال می کرد. همان طور که می رفت، ناگهان استخوان یا
شیشه ای که از دیوار بیرون آمده بود به صورتش اصابت کرد و صورتش را مجروح ساخت، وقتی به خود آمد که خون از سر و صورتش جاری شده بود با همین حال به حضور رسول اکرم رفت و ماجرا را به عرض رساند. این جا بود که آیه ی مبارکه نازل شد.
»قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم… الی آخر.» (1)
1) مسأله حجاب، ص 153.