بازی، روش یادگیری کودکان است، یعنی کودکان از طریق بازی، محیط اطراف خود را می شناسند و مهارتهای مربوط به زندگی را می آموزند. شاید بتوان گفت که کودک اصلا بازی نمی کند، بلکه مقصود او یادگیری است ولی کارهای او از نظر یک بزرگسال شبیه بازی کردن است. مثلا کودکی جغجغه را به حرکت در می آورد تا صدای آن را بشنود و از این طریق حس شنوایی خود را تقویت کند، با صدای جدیدی آشنا شود، ارتباط بین حرکت دادن جغجغه و صدای آن را درک کند و… ولی یک بزرگسال خیال می کند که کودک مشغول بازی کردن است.
بازی کودکان و بزرگسالان بسیار متفاوت است. بزرگسالان معمولا جهت رفع
خستگی بازی می کنند. آنها می خواهند ساعاتی را صرف فعالیتی سرگرم کننده نمایند که هدف چندانی از آن ندارند. در حالی که کودکان برای رفع خستگی یا صرف کردن وقت، بازی نمی کنند. آنها از بازی خود هدف دارند و قصد آنها آموختن می باشد. بنابراین از نظر کودک یادگیری بستن بند کفش و یادگیری پرتاب کردن توپ، یکسان هستند، در حالی که وقتی یک بزرگسال رفتار کودک را مشاهده می کند بستن بند کفش را کاری با فایده می داند و پرتاب کردن توپ را بی فایده و نوعی بازی می شمارد.
با توجه به حرفهایی که زده شد، در سالهای ابتدای کودکی، بازی همان زندگی کودک است و اساس رفتارهای کودک می باشد. یعنی کودک به جز بازی کردن، کار دیگری ندارد. این مطلب اهمیت فراوان بازی در این دوره را نشان می دهد.
با افزایش سن کودک، کم کم تفاوت هایی بین زندگی کودک و بازی او بوجود می آید. اکنون زمانی از طول روز را به بازی می پردازد. او هنوز بازی را به خاطر یادگیری و شناخت محیط اطراف خود انجام می دهد، ولی گاهی بازی هایی انجام می دهد که قصد او کسب لذت می باشد. در این دوران هم، بازی قسمتی از زندگی کودک محسوب می شود و کودک نمی تواند، بازی را ترک کند. به طور مثال اگر کودک را از تمام وسایل بازی دور کنید، می بینید که با دستها یا زبان خود، مشغول بازی می شود.
پس از سن هفت سالگی، بازی ها شکل دیگری به خود می گیرند. کودک دوست دارد که زمانی را همراه با سایر هم سالهای خود مشغول بازی شود. در این دوره نیز بازیها باعث یادگیری و بالا بردن توان کودک می شوند ولی کودک تا حدودی بین بازی و فعالیت های آموزشی فرق می گذارد. از این دوره است که می توان بازی تفریحی، بازی رقابتی، بازی آموزشی، ورزش، تربیت بدنی و… را از هم جدا کرد. البته این کار را به طور کامل نمی توان انجام داد، به طوری که ممکن است فعالیتی از نظر بزرگسالان نوعی آموزش و مسأله ای جدی باشد ولی کودک آن را نوعی بازی حساب می کند یا بالعکس. در این سن، چون آموزش رسمی وجود دارد و کودک حرف شنوی زیادی از بزرگسالان دارد، کم کم می پذیرد که بعضی فعالیت های او بازی است و جدی نمی باشد. معلوم نیست این مسأله تا چه اندازه ای به رشد و پرورش کودک ضرر می رساند و آیا اثرات بدی دارد یا نه؟
در دوره ی نوجوانی، بازی شکل دیگری می گیرد. به ندرت اتفاق می افتد که نوجوان، بازی را به خاطر مهارت پیدا کردن برای کار دیگری انجام دهد. آنها معمولا بازی را به خاطر خود بازی یا تفریح و سرگرمی آن انجام می دهند. اگر آموزش را به شکل بازی به نوجوانان ارائه دهند، نوجوان می گوید که این مطلب را به شکل بازی درآورده اند. این موضوع نشان می دهد که هدف اصلی بازی را آموزش و یادگیری نمی دانند، هر چند که ممکن است هنوز هم
بازیها نقش آموزشی داشته باشند.
با وجود همه ی صحبت ها، باز هم بازی نقش مهمی در زندگی نوجوانان دارد. بازی موجب شادابی و نشاط نوجوان می شود و از بسیاری ناراحتی ها و بیماری های روانی جلوگیری می نماید.
از این قسمت چنین نتیجه می گیریم که بازی از اوایل کودکی تا بعد از نوجوانی (و حتی بزرگسالی) نتایج بسیار خوبی دارد و یکی از بخش های مهم تعلیم و تربیت را شامل می شود.