[Samantha]
مشکل: مشکل آرام گرفتن برای خوابیدن
علت: خستگی مفرط و ترس از تاریکی
»سامانتا» هرگز قبل از این که والدینش در ساعت 11 شب بخوابند، در تخت خود قرار نمی گرفت و برنامه ی خواب مشخصی نداشت. او اغلب اوایل غروب روی مبل اتاق نشیمن خوابش می برد، اما زمان خواب او هیچ وقت بیش تر از 30 تا 40 دقیقه نمی شد. شب ها حداقل 2 بار بیدار می شد و تا وقتی مادرش او را با نوازش کردن یا دادن آب یا مایعات آرام نمی کرد، به خواب نمی رفت. در حدود ساعت 6 صبح، در حالی که آماده شروع روز بود، از خواب بیدار می شد. در طول روز هم چند خواب کوتاه بین 20 تا 40 دقیقه داشت که در ماشین و یا در کالسکه اش بود.
»سامانتا» در طول روز هیچ وقت در تختش نمی خوابید و در طول 24 ساعت شبانه روز، حدود 9 ساعت به خواب می رفت که این زمان نسبت به نیاز کودکان هم سنش بسیار کم بود. وقتی 2 ساله شد، مادرش مشغول کار نیمه وقتی شد و به این ترتیب «سامانتا» 2 روز در هفته را در مهدکودک می گذراند. پدرش او را صبح ها ساعت 8 به مهدکودک می برد و مادر عصر ساعت 5 او را بر می گرداند.
از آن جا که «سامانتا» تا آن زمان عادت کرده بود در طول روز در ماشین یا کالسکه بخوابد، نمی توانست مثل کودکان دیگر بعد از ناهار بخوابد.
وقتی مادرش او را از مهدکودک بر می داشت آن قدر خسته بود که در طول مسیر 20 دقیقه ای تا منزل به خواب می رفت. مادرش که 3 روز در هفته به عنوان پرستار در خانه ی سالمندان کار می کرد، درپایان شیفت 9 ساعته کاری خود بسیار خسته می شد. او دریافت می کرد که اگر قرار است با شرایط کاری خود کنار بیاید، باید هم او و هم «سامانتا» زودتر به رختخواب بروند، چرا که دیر خوابیدن های «سامانتا» و بیداری های نیمه شبش مشکل تر و مشکل تر می شد. مادرش معتقد بود که فرزندش نسبت به زمان توصیه شده به خواب کم تری احتیاج دارد و تصمیم گرفت زمان خواب او را به حدود ساعت 9 شب برگرداند. در ساعت 8 برنامه خواب و حمام او را با این امید که بتواند او را در ساعت 9شب در تختش بخواباند، شروع کرد.
تا آن زمان «سامانتا» فقط وقتی که کاملاً خسته می شد در تختش قرار می گرفت، و به همین دلیل، این برنامه جدید و زود خواباندن او، مشکلاتی بیش از تصور مادرش ایجاد کرد. به محض این که «سامانتا«
در تختش قرار داده می شد، شروع به فریاد زدن می کرد و آن چنان عصبی می شد که او را از تخت بیرون می آوردند. بیداری های نیمه شبش ادامه داشت، با این تفاوت که برای خوابیدن مجدد زمان بیشتر و بیشتری صرف می شد و فقط وقتی می خوابید که در اتاق خواب باز و چراغش کاملاً روشن بود. بعد از دو هفته که سعی می کردند با استفاده از روش کنترل گریه، خواب او را تنظیم کنند، اوضاع بدتر شد. در این زمان مادر «سامانتا» در کمال ناامیدی برای مشورت در مورد تنظیم برنامه خواب و بهبود خواب شبانه او با من تماس گرفت. به او توضیح دادم که مشکلات عمده «سامانتا» به دلیل عادات و وابستگی های خوابی نادرست است. به علاوه او دچار خستگی مفرط و مقاومت در برابر خواب است و فقط وقتی به خواب می رود که کاملاً خسته شده باشد. حقیقت دیگر این بود که کودک عادت کرده بود در ساعات اولیه شب، در اتاق نشیمن و آن هم جایی که چراغ ها روشن بود، بخوابد و دوباره بیدار شود. انتظار خوابیدن و آرام گرفتن در تخت، در اتاق تاریک، آن هم برای سنی که همه کودکان نوعی ترس و نگرانی را تجربه می کنند، حتی آن هایی که خیلی راحت به خواب می روند، انتظاری دوری از حقیقت و غیر واقع بینانه بود. توصیف من این بود که در مورد «سامانتا» بهترین روش حل مشکل، «روش کناره گیری تدریجی» است. برای این که این روش شکل بگیرد، احتمالاً چند هفته ای طول می کشید، اما در مورد «سامانتا» مؤثر تر از «روش کنترل گریه» بود.
توصیه کردم که برنامه زمان خواب «سامانتا» را از ساعت 6 بعدازظهر شروع کند و او را در ساعت 7 در تختش بگذارد. همچنین، در چند شب اول کمی نور در اتاق او باشد و مادرش در اتاق پیش او بماند. می خواستم شرایط و فضایی را که در اوایل شب در اتاق نشیمن داشت، در اتاق خواب هم برایش فراهم باشد. او می توانست با اسباب بازی هایش در تخت باشد، به کتاب ها نگاه کند و با ضبط خود به نوار گوش دهد. مادرش باید همان دور و بر در اتاق پرسه می زد و در حالی که کتابی می خواند، روی صندلی می نشست، ولی همه چیز باید در وضعیت خیلی آرام بوده و حداقل مکالمه صورت می گرفت. وقتی سرانجام در ساعت 11 شب «سامانتا» به خواب رفت، مادرش اتاق را ترک کرد. او در نیمه شب بیدار می شد و مادرش به اتاق بر می گشت و برای اینکه به او اطمینان و آرامش دهد باید او را نوازش می کرد و به او آب می داد، ولی خیلی با او حرف نمی زد. او باید تا وقتی «سامانتا» بخوابد در اتاق می ماند و روی صندلی می نشست. در شب پنجم، «سامانتا» برنامه شبانه جدیدش را پذیرفته بود و خیلی زودتر یعنی حدود 30 / 9 شب به خواب می رفت. توصیه کردم که حالا یک چراغ خواب کم نور در اتاقش نصب کنند و تعداد
اسباب بازی ها و کتاب های موجود در تختش را محدود نمایند. مادر همچنین باید هر 15 دقیقه یک بار به مدت 1 دقیقه اتاق را ترک می کرد و پشت در می ایستاد تا «سامانتا» را مطمئن سازد که بعد از یک دقیقه برمی گردد.
زمان بیرون ماندن را هر بار باید به مدت 30 ثانیه افزایش می داد، تا به مرحله ای برسد که هر 15 دقیقه یک بار 5 دقیقه اتاق را ترک کند. در نیمه شب نیز باید همین روش بعد از نوازش و دادن آب تکرار می شد.
ما این روش را به مدت 1 هفته دیگر ادامه دادیم، تا وقتی که احساس کردم «سامانتا» به اتاق خود، برنامه وقت خواب خود را در ساعت 7 و تخت خود عادت کرده است. حالا می توانستیم از روش کنترل گریه استفاده کنیم.
در شب اول کنترل گریه «سامانتا» با 2 تا از اسباب بازی های محبوبش در حالی که چراغ خوابی کم نوری روشن بود، در تخت خود قرار گرفت. مادرش او را بوسید و شب بخیر گفت و نوار موسیقی اش را روشن کرد.
»سامانتا» شروع به اعتراض کرد، ولی مادرش به سرعت اتاق را ترک کرد و قبل از این که به اتاق باز گردد، 10 دقیقه منتظر شد. در زمان بازگشت به اتاق، فقط یکی دو دقیقه ماند و خیال او را راحت کرد که در اتاق بغلی است و به او گفت که الان شب است و در شب همه باید ساکت باشند. سپس اتاق را ترک کرد و قبل از این که به اتاق برگردد 15 دقیقه دیگر صبر کرد و بار دیگر همان مراحل را تکرار نمود. بعد از 50 دقیقه «سامانتا» به خواب رفت و 2 ساعت بعد دوباره بیدار شد.
مادرش بار دیگر همین روش را تکرار کرد، اما بعد از اولین سر زدن، در دفعات بعد هر 20 دقیقه یک بار به او سر زد. مادرش این روش را هر شب به مدت بیش از یک هفته ادامه داد، اما به تدریج زمان نظارت را افزایش و میزان اطمینان دادن به «سامانتا» از حضور نزد او را کاهش می داد. هفته بعد کنترل گریه راحت تر بود و «سامانتا» گاهی قبل از این که مادرش برای نظارت بیاید، به خواب رفته بود. در پایان هفته آخر آموزش خواب، او قادر بود به راحتی با گوش کردن به آهنگ بین حدود ساعت 15: 7 تا 30: 7 در تخت خود به خواب برود. خواب او تا ساعت 30 / 6- 6 صبح طول می کشید و تا ساعت 7 صبح به راحتی در تختش می ماند.