[Callum]
مشکل: بیرون آمدن از تخت
علت: منتقل شدن به تخت بزرگ تر
زمانی که من برای مراقبت از خواهر کوچولوی تازه به دنیا آمده «کالوم» رفتم، او نزدیک به 3 سال داشت. او همیشه در حدود ساعت 8 شب به خواب می رفت و تا ساعت 8 -30 / 7 صبح یک سره
می خوابید.
چند ماه پیش، قبل از تولد خواهرش، آن ها به خانه ی بزرگ تری اسباب کشی کردند و در این موقع «کالوم» در خواب دچار اشکال شد. همه چیز خوب و طبیعی بود، ولی به محض این که والدینش چراغ را خاموش و اتاق را ترک می کردند، او از تختش بیرون می آمد و جلوی در اتاق نشیمن ظاهر می شد. وقتی والدینش او را به تخت بر می گرداندند، خیلی ناراحت می شد و حدود 10 تا 15 دقیقه طول می کشید تا قبل از ترک اتاق بتوانند او را آرام کنند. در طول 2 هفته، ساعت خواب او تا ساعت 10- 20 / 9 شب به تأخیر افتاده بود.
این برنامه گاه و بی گاه در طول شب ها اتفاق می افتاد.
بعضی از شب ها والدینش آن قدر خسته بودند که حتی برای خواباندن مجدد «کالوم» که به طبقه ی پائین آمده بود، هم تلاش نمی کردند. وقتی من در خانه آن ها حضور یافتم، وضعیت به مرحله ای رسیده بود که «کالوم» فقط می خوابید که والدینش هم برای خواب به طبقه بالا می رفتند. وقتی می فهمید که والدینش در اتاق مجاور هستند، او هم آرام می گرفت و می خوابید و تا ساعت 30 / 7 صبح که او را بیدار کنند از تخت بیرون نمی آمد. والدینش هر کاری را آزموده بودند، از رها کردن او به حال خود برای گریه کردن گرفته، تا رشوه دادن به او با هدیه و یا عصبانیت و توپ و تشر، هیچ کدام نتوانسته بود این الگوی رفتاری را در «کالوم» تغییر دهد. از طرفی چون خواب شبانه او به نحو چشم گیری کم شده بود، «کالوم» دیگر آن پسر کوچولوی شاد و خوشحال نبود و بچه عجیب و غریبی شده بود به علاوه رفتارش در مهد هم نامنظم و پرخاش گرانه شده بود. با ورود نوزاد جدید، مادرش، «لرنا«(1) به دلیل تنظیم برنامه شیر دادن از یک طرف و سر و کله زدن با یک بچه زود رنج از طرف دیگر، آن قدر خسته می شد که تصمیم گرفت برنامه خواب کوتاهی را برای «کالوم» به کار بندد. این کار رفتار «کالوم» را در بعدازظهر بهبود بخشید، ولی برای خواب شب او کمکی نکرد. از آن جا که قرار بود من فقط 20 هفته در منزل آن ها بمانم و «جیمز«(2) شوهر «لرنا» هم قرار بود بعد از رفتن من به مدت 3 هفته به یک سفر کاری برود، «لرنا» در مورد کنار آمدن با مشکلات خود دچار نگرانی شده بود. به آن ها توضیح دادم که این مشکل، یک مشکل رایج استثنایی نیست. بسیاری از کودکان که شب ها خوب می خوابیده اند، ممکن است در اثر جابه جایی به تخت جدید، ناگهان دچار این مسئله شوند.
بر خلاف دیگر مشکلات، این مشکل به ندرت با «روش کنترل گریه» حل می گردید. به آن ها
پیشنهاد کردم که «روش کناره گیری تدریجی» احتمالاً بهترین راه است و قرار شد هر وقت «کالوم» بیدارشد والدینش با جدیت و با حوصله او را دوباره به تخت خود برگردانند، حتی اگر مجبور شوند این کار را چند مرتبه انجام دهند. احساس می کردم که در گذشته به دلیل عدم تداوم برخورد آن ها، «کالوم» گیج شده بود. والدینش موقع خواباندن مجدد او خیلی با او حرف می زدند. او باید می آموخت که وقت خواب وقت بازی یا صحبت کردن نیست و باید آرام باشد. به «لرنا» و «جیمز» گفتم اگر «کالوم» ناراحت می شود، باید با صدایی آرام و کلماتی خاص هر بار به او اطمینان خاطر دهند. مثلاً آن ها باید می گفتند: «کالوم«، وقت سر و صدا نیست، مامان و بابا می خواهند بخوابند، تو هم همین طور. در این رده ی سنی، تکرار جملات برای دفعات زیاد، بسیار مهم است، زیرا به کودکان اجازه داده نمی شود تا مکالمه ای که آن ها را هیجان زده یا ناراحت می سازد انجام دهند. من همچنین پیشنهاد کردم که اجازه ندهند «کالوم» از اتاقش بیرون بیاید و «لرنا» و «جمیز» تا وقتی مطمئن شوند که او خواب است باید در اتاقش در طبقه بالا بمانند. به این طریق آن ها می توانستد از بیرون آمدن «کالوم» از اتاقش و رفتن به طبقه پائین جلوگیری کنند. شب اول وظیفه کنترل در اتاق، با «جمیز» بود. وقتی «کالوم» را در ساعت 30 / 7 شب به تختش برد و برایش داستان گفت، به او توضیح داد که اگر از تختش خارج نشود، می تواند چراغ کوچک کنار تختش را روشن گذاشته و مدت کوتاهی کتاب بخواند و به او گفت که بابا چند دقیقه دیگر بر می گردد. سپس او از اتاق خارج شد و بیرون ایستاد.
»کالوم» را صدا کرد و گفت که چند دقیقه دیگر بر می گردد و او نباید از اتاق خارج شود. «جمیز» فقط 30 ثانیه بیرون اتاق ماند. او از «کالوم» به خاطر این که پسر خوبی بوده تعریف کرد و سریع اتاق را ترک کرد. این بار قبل از ورود به اتاق 1 دقیقه صبر کرد و به «کالوم» گفت که چند دقیقه دیگر دوباره بر می گردد و او باید پسر خوبی باشد و در تختش بماند.
»جمیز» این کار را ادامه داد و هر بار مدت زمانی که بیرون از اتاق می ماند را اضافه می کرد، اما هر بار به «کالوم» یاد آوری می کرد که بابا دوباره بر می گردد و او باید در تختش بماند.
بعد از 1 ساعت، «جمیز» زمانی را که بیرون اتاق می ماند به 10 دقیقه افزایش داده بود. این وقتی بود که «کالوم» می خواست به طبقه پائین برود. «جمیز» زودتر خودش را به در رساند و با قاطعیت به او گفت که نباید از تختش خارج شود و گرنه در را می بندند و چراغ را خاموش می کند. «کالوم» دوباره به تخت برگشت ولی 5 دقیقه بعد می خواست باز هم به طبقه پائین برود. این بار «جیمز» تهدیدش را عملی نمود. چراغ ها را خاموش کرد و در را بست. «کالوم» خیلی ناراحت شد و در حالی که
می خواست در را باز کند شروع به داد و فریاد کرد.
»جمیز» دستگیره در را محکم گرفت طوری که «کالوم» نتواند در را باز کند و بعد به او گفت که اگر به تختش برگردد، در را باز می کند و چراغ را روشن می کند.
»جمیز» هر چند ثانیه یک بار در را باز می کرد که به او اطمینان خاطر دهد. 10-15دقیقه دیگر از اعتراض «کالوم» گذشت، اما بالاخره به تخت خود برگشت.
»جمیز» در را باز کرد و چراغ خواب را روشن کرد و به «کالوم» اجازه داد قبل از این که بخوابد کتاب دیگری را انتخاب نموده و تماشا کند. سپس اتاق را ترک کرد و هر یک دقیقه یا بیشتر سری به او می زد و او را مطمئن می ساخت که در اتاق بغلی است. به این روش نظارت 10 دقیقه یک بار ادامه داد، تا این که در ساعت 30 / 9 شب «کالوم» به خواب رفت. روز بعد همه ما برای این که «کالوم» در تختش مانده بود، از او تعریف و تمجید کردیم و در جدول ستاره هایش یک ستاره اضافه نمودیم.
به او گفتیم که اگر 3 ستاره دیگر به خاطر ماندن در تخت بگیرد، او را به یک گردش استثنایی در باغ وحش می بریم.
»جمیز» به مدت 3 ساعت این روش را ادامه داد و به تدریج زمان بیرون ماندنش را افزایش می داد، اما هر بار او را مطمئن می ساخت که بابا به دستشویی می رود، یا یک دوش سریع می گیرد. شب چهارم، دیگر از اتاق خود خارج نشد و فقط 2 بار لازم شد که «جمیز» قبل از خوابیدن به او سر بزند و بین ساعت 30 / 8 تا 9 شب به خواب رفت. از آن جا که «کالوم» هنوز در طول شب زیاد نمی خوابید، به آن ها توصیه کردم که خواب روزانه اش را حذف کنند. در این صورت او در زمان خواب خسته می شد. در شب نهم، «کالوم» از این که در اتاقش تنها بود، با داشتن چراغ روشن و کتاب خوشحال بود و بین ساعت 45 / 7 تا 8 شب می خوابید. اگرچه قبلاً در اتاق کاملاً تاریک می خوابید، ولی پیشنهاد من این بود که به او اجازه دهند چراغی روشن در کنار تختش داشته باشد.
در این زمان آن ها می توانستد یک چراغ را روشن و در را کمی نیمه باز بگذارند، به این ترتیب اگر «کالوم» نیمه شب بیدار می شد، خود را در تاریکی محض نمی دید.
1) Lorna.
2) James.