جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

داستان شیرخوار شهید

زمان مطالعه: 14 دقیقه

اصولاً هر انسان مهربان، دارای عقل سلیم، خوش انصاف و حتی

بی انصافی به نوزادان – اگر چه هیچ گونه نسبت سببی و نسبی با آنان نداشته باشد – احساس نوعی محبت و مهربانی دارد. نوزادان آیینه ی فطرت پاک و معصومیت طبیعی اند وحتّی سیمای ظاهری آنان نیز دوست داشتنی و جذاب است.

در خلال نگارش این کتاب، داستان دلخراش و گریه آور تاریخ کربلا برای نویسنده تداعی شد. از این رو، بر آن شدم تا در پایان کتاب اشاره ای هر چند گذرا به این حادثه ی خونین نمایم و ارشاد و هدایت همگان خصوصاً نسل جوان را از خداودن رحمان بطلبم. مستند نویسنده در این بخش، نقل تقریبی از کتب معتبر تاریخی است.

حضرت امام صادق علیه السلام، رئیس مذهب حقه ی جعفری می فرماید:»نَفَسَ المَهمُومِ لِظُلمِنَا تَسبِیحُ وَ هَمُّهُ لَنَا عِبَادَةٌ؛ (1) نفس زدن شخص غمناک به سبب ستمهایی که بر ما خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفته، نوعی تسبیح و ذکر و اندوهش عبادت به درگاه الهی است.«

و خوشا به حال کسی که اشکش برای این حادثه جاری شود. «عن أبی عبدالله علیه السلام قال: مَن ذَکَرَنَا أَو ذُکِرنَا عِندَهُ فَخَرَجَ مِن عَینِهِ دَمعٌ مِثلَ

جَنَاحِ بَعُوضَةٍ غَفَرَ اللهُ ذُنُوبَهُ وَلَو کَانَت مِثلَ زَبَد ِالبَحرِ؛ (2)

اما صادق علیه السلام فرمود: کسی که از ما یاد کند و یا در حضورش از ما گفته و شنیده شود و به اندازه ی بال پشه ای از چشمش اشکی بیرون آید گناهانش، اگر چه به زیادی کفهای روی آب دریا باشد، آمرزیده خواهد شد«.

آری، چه بسا به حرمت اطفال بی گناه و بی زبان، پروردگار رحمان از گناهان بزرگسالان که در اثر ناسپاسی به درگاهش مرتکب می شوند و مستحق عذاب و گرفتاری هستند صرف نظر می فرماید و به خاطر آنان باران رحمت می فرسدد و جلوی همه گونه عقاب را می گیرد. این موضوع در برخی از روایات نیز آمده است که در بخش های پیشین به آنها اشاره کرده ام.

اکنون برای زینت کتاب و رضای یزدان پاک و معصومین علیهماالسلام خصوصاً خشنودی سرورمان حضرت حجت بن الحسن العسکری، صاحب الزمان – عجل الله تعالی فرجه الشریف – داستان شیرخوار شهید کربلا را می نویسم.

آن چه در مقاتل واخبار مسلم است این امر است که یکی از 72 تن

سربازان امام حسین علیه السلام – که آن حضرت درباره ی آن «بزرگواران فرمود: «فَإِنِّی لَا أَعلَمُ أَصحَابَاً أوفی وَ لاخَیراً مِن أَصحَابِی وَ لَا أَهلَ بَیتٍ أَبَرٌّ» (3) به درستی که من یارانی را باوفاتر و بهتر و نیکوکارتر از یاران و افراد خانواده ام نمی دانم و هیچ یار و مجاهدی به مقام آنان نرسیده و نخواهد رسید«. طفل شیرخوار شهیدی به نام عبدالله رضیع، معروف به حضرت علی اصغر علیه السلام است.

در برخی از کتب آورده اند: «وقتی که حیوانات پستان های خودرا برهنه کرده، بچه های خود را شیر می دادند، عزیزان من [پیامبر خاتم و آورنده ی قرآن و دین مبین اسلام] در میان امت [و پیروان به ظاهر مسلمان و در واقع کافر] بیرحم و دل سخت چون چوب خشک شده در بیابان گرفتار مانده اند و زبان طفل شیرخواره از تشنگی به کامش چسبیده…» (4)

در کتب اخبار فریقین آمده است که سرور کائنات صلی الله علیه و آله و سلم بارها و به کرّات سفارش خاندانش را فرمود و حتی خداوند حکیم هم به آن حضرت فرمان اعلام دوستی و احترام خاندانش را داده است که می فرماید:

»… قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى‏…» (5)

[ای پیامبر ما] بگو: به ازای آن [رسالت و زحمات] پاداشی از شما خواستار نیستم، مگر دوستی درباره ی خویشاوندان.«

در این باره روایات بسیاری نیز وارد گردیده و آن حضرت سفارش سیدالشهدا و فرزندان و یارانش علیهم السلام را فرموده است: «حُسَینٌ مِنِّی وَ أَنَا مِن حُسَینٍ؛ حسین از من است و من از اویم«. یا «إِنَّ الحُسَینَ مِصبَاحُ الهُدی وَ سَفِینَةُ النَّجَاةِ؛ به درستی که حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است.» و از همه بالاتر این سفارش آن حضرت که بین شیعه و سنی معروف است:

»إِنِّی تَارِکُ فِیکُمُ الثِّقلَینِ کِتَابَ اللهِ وَ عِترَتِی إِن تَمَسَّکتُم بِهِمَا لَن تَضِلُّوا أَّبَداً حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الحَوضَ؛ (6) من از بین شما خواهم رفت و دو گوهر گرانبها، قرآن وخاندانم را به یادگار می گذارم که اگر دست به دامانشان شدید هرگز گمراه نخواهید شد تا آن که این دو امانت بزرگ سر حوض

کوثر به من تحویل داده شوند.«

با تام این سفارش ها که من مشتی نمونه ی خروار و قطره ای از دریا را آوردم، متأسفانه مردم دنیا خواه و ریاست طلب برای ریاست چند روزه ی دنیایی مرتکب چنان جنایاتی گردیدند که روی تاریخ اسلام را با آن همه زیبایی سیاه کردند و نفرین و لعن جاویدان خداوند متعال و جن و انس را تا روز رستاخیز برای خود و طرفدارانشان وآنان که راضی به کارهایشان هستند و خواهند بود خریدند.

امام سجاد علیه السلام فرموده است: اگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به جای آن همه سفارش در دوستی و احترام به این خاندان،به فرض محال، عکس آن را در ستم و جنایت امر می فرمود، هر آینه آن قوم بیش از این نمی توانستند به این خاندان ستم روا دارند.

آن قوم نابکار، نامه ها نوشتند واز امام حسین علیه السلام دعوت کردند و قریب دوازده هزار دعوتنامه ی کتبی با امضاهای بسیار به خدمت آن حضرت علیه السلام فرستادند، اما نه تنها وفای به عهده نکردند، بلکه آن جنایات هولناک را مرتکب شدند و حادثه ی خونین کربلا را آفریدند.

تواریخ شیعه و سنی درباره ی شهادت اطفال خاندان عصمت و طهارت در روز عاشورا مطالبی آورده اند. مورّخان از کودکی به نام عبدالله رضیع و یا علی اصغر یاد کرده اند، از تولد نوزادی در خود روز عاشورا

سخن گفته اند و نیز درباره ی سقط جنینی به نام محسن بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم اسلام از یکی از همسران امام حسین علیه السلام – در حرکت به سوی شام – خبر داده اند، که این شهید در نزدیکی حلب، جایی که جنب مشهد نکته اش می گویند و زیارتگاه می باشد مفدون است و من شخصاً آن را دیده و زیارت نموده ام.

در مجموع از کتاب ها و تاریخ مقاتل بر می آید که طفل شیرخواری از فرزندان والا مقام سیدالشهدا علیه السلام در روز عاشورا با رسیدن تیر بر گلوی نازنینش شربت شهادت نوشیده و سند مظلومیت آن حضرت و لشکریان خدایی کربلا به سالاری سیدالشهدا علیه السلام را امضا کرده و کشتار و جنایات ضد بشری بنی امیّه را به جهانیان آشکارا گردانیده است. با نظر سطحی، آن طفل را که عبدالله رضیع علیه السلام است و وجود او و تیر خوردنش از مسلّمات است عبارت از علی اصغر علیه السلام می دانند و این دو را یکی می شمارند. (7)

قطب دایره ی امکان، امام حجة بن الحسن العسکری- روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء – در زیارت ناحیه می فرماید: «السّلامُ عَلی عَبدِاللهِ الرَّضِیعِ المَرمِیِّ الصَّرِیعِ المُتَشَحَّطِ دَماً المُتَصَعَّدِ بِدَمِهِ إِلَی السَّمَاءِ

المَذبُوحِ فِی حِجرِ أَبِیهِ لَعَنَ اللهُ رَامِیَهُ حَرمَلَةَ بنَ کَاهِلِ الأَسَدِیِّ وَ ذُرِّیَّتَهُ؛ (8)

درود و سلام بر عبدالله شیرخوار که آغشته به خون بود و خونش به طرف آسمان پاشیده شد و در بغل و دامن پدر شهید گردید. نفرین و لعن الهی بر حرملة بن کاهل الاسدی و فرزندانش باد که او کشنده ی آن شیرخوار شهید بوده است.«

روز عاشورا بعد از آن که همه ی یاران باوفای لشکر ایمان هر یک به نوبه ی خود به میدان رفته، شجاعت ها کرده و درس ها دادند، به شهادت رسیدند و پس از آن که همگان همچون برگ های گل و ارواق قرآنی، روی خاک های گرم کربلا آرمیدند، امام خود را یکه و تنها دید ودانست که باید خون شریفش را در راه محبوب و معشوقش تقدیم کند و برنامه اش را کامل فرماید و مسؤولیت ادامه ی آن مسیر را به عهده ی خواهر مظلومش، زینب کبری علیهاالسلام واگذار نماید.

آن حضرت در آن لحظات عاشقانه، برای اتمام حجت به همگان فرمود: «وَ نَادی هَل مِن ذَابٍّ یَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم؟ هَل مِن مُوَحِّدٍ یَخَافُ اللهَ فِینَا؟ هَل مِن مُغِیثٍ یَرجُو اللهَ بِإِغَاثَتِنَا؟ هَل مِن مُعِینٍ یَرجُومَا عِندَ اللهِ فِی إِعَانَتِنَا؟ فَارتَفَعَت أَصوَاتُ النِّسَاءِ بِالعَوِیلِ….؛ (9)

آیا کسی هست که از [زنان و اطفال] حرم پیامبر الهی صلی الله علیه و آله و سلم دفاع نماید؟ آیا خداشناسی هست که از پیشگاه یزدان پاک بترسد و به یاریمان بشتابد؟ آیا فریاد رسی هست که به امید پاداش ایزد منّان به داد ما برسد؟ آیا یاوری هست که به امید پاداش های الهی و آن چه نزد خداوند است ما را همراهی کند؟ زنان صدا را به گریه وزاری بلند کردند«.

آن حضرت متوجه خیمه گاه گردید و به آنان و خواهر خود فرمود: مگر نگفتم تا زنده ام صدا را به گریه بلند نکنید!

خواهر گفت: برادر! همین که تکیه بر نیزه تنهایی و غربت زدی و سخن گفتی و اتمام حجت فرمودی گویی صدایی شنیدم که جدّم، پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم از مدینه فرمود: عزیزم من به یاری ات می آیم، و پدرم امیرمؤمنان علیه السلام از نجف اشرف فرمود: من یاورت هستم، و مادرم فاطمه ی زهرا علیهاالسلام از مدینه فرمود: عزیزم! من یاری ات خواهم کرد. برادرزاده ام امام سجاد علیه السلام نیز فرمود: عم،ه! شمشیری به من بده تا به یاری امام زمانم بروم. گفتم: شما مریض هستید و امر جهاد از شما ساقط است و به امر امام نباید نسل و دودمان خاندان رسالت از میان برود.

برادر! در این حال، طفل شیرخوارت برای یاری تو خود را از گهواره بیرون انداخت و صدای ناله و گریه ی زنان بلند شد. برادر! شاید

بتوانی از این لشکر کافر برایش آبی بگیری، که از گرسنگی و بی شیری و تشنگی زبان به کامش چسبیده است.

آن حضرت فرود: خواهر! فرزندم را به من بده تا او را به سوی لشکر ببرم. آن حضرت نوزاد شیرخوار را زیر عبای خود گرفت تا نور و تابش آفتاب، چهره اش را آزار ندهد. لشکریان کافر خیال کردند که آن حضرت قرآن آورده است که آنا نرا سوگند دهد. وقتی امام مقابل لشکر رسید، قنداقه ی طفل شیرخوارش را از زیر عبا درآورد و در حالی که زنان و اطفال دیگر و نیز مادر طفل، آن منظره ی ناگوار رانظاره و تماشا می کردند با صدای بلند فرمود: «یَا قَومُ! إِن لَم تَرحَمُونِی فَارحَمُوا هذَا الطِّفلَ [هذَا الرَّضِیعَ]… (10) فَرَمی حَرمَلَةُ بنُ کَاهِلِ الأَسَدِیِّ- لَعَنَهُ اللهُ تَعَالی – بِسَهمٍ فَوَقَعَ فِی نَحرِهِ فَذَبَحَهُ…؛ (11)

ای مردم! اگر به من رحم نمی کنید به این کودک شیرخوارم رحم کنید. در این حال بود که بین لشکریان عمر سعد اختلاف افتاد. عده ای گفتند: راست می گوید، طفل شیرخوار چه گناهی کرده است. عده ای نیز گفتند: نباید به کوچک و بزرگشان رحم نمود. آن ملعون خواست

دعوا و نزاع را تمام کند به حرملة بن الکاهل الاسدی، که نفرین و لعن الهی بر او باد، فرمان داد که نزاع قوم را تمام کن. آن پلید گفت: پدر را نشانه کنم یا طفل شیرخوار را؟ گفت: مگر سفیدی زیر گلوی طفل را نمی بینی؟ حرمله با تیر سه شعبه ی مسموم به گلوی جگرگوشه ی پیامبر الهی و خاندانش علیهم السلام زد و گوش تا گوش گلوی نازنینش را برید.«

در این جا بود که آن حضرت بلند گریه کرد و فرمود: «اللّهُمَّ احکُم بَینَنَا وَ بَینَ قَومٍ دَعَونَا لِیَنصُرونَا فَقَتَلُونَا فَنُودِیَ مِنَ الهَوَاءِ: «دَعهُ یَا حُسَینُ فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِی الجَنَّةِ«؛ (12)

پروردگارا، بین من و این لشکریان قضاوت و حکمفرمایی کن که ما را دعوت کرده و وعده ی یاریمان دادند و اکنون ما را می کشند. ناگهان صدایی از آسمان به گوش رسید: ای حسین! نگران نباش که برایش دایه ای در بهشت قرار دادیم«.

بعضی می گویند: آن حضرت خون های گلوی شیرخوراش را مشت مشت به طرف آسمان می پاشید و می فرمود:»هَونٌ عَلَیَّ مَا نَزَلَ بِی أَنَّهُ بِعَینِ اللهِ؛ این مصائب که بر من وارد شده اند آسان و ساده اند، زیرا خداوند آنها را می بیند.«

امام باقر علیه السلام فرموده است: «فَلَم یَسقُط مِن ذلِکَ الدَّمِ قَطرَةٌ إِلَی الأَرضِ؛ (13) از خون های گلوی بریده ی شیرخوار یک قطره نیز بر روی زمین نریخت.«

خلیل دشت بلا خون همی فشاند به بالا

که این ذبیح من ای دوست تحفه ای است محقّر(14)

شاید معنای این حدیث چنین باشد که اگر یک قطره از آن خون پاک بر زمین می ریخت عذاب دنیایی- قبل از عقاب اخروی – آن لشکر کافر را فرا می گرفت. این مصیبت چنان بر آن حضرت سنگین بود که شیرخوار خویش را می بوسید و می فرمود: «وَیلٌ لِهؤُلاءِ القَومِ إِذَا کَانَ جَدُّکَ مُحَمَّدٌ المُصطَفی خَصمَهُم؛ (15) وای بر این گروهی که جدت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم دشمن آنان باشد.«

این طفل شیرخوار شهید گلو بریده و تیر در گلوی نازنینش فرو رفته از ماردی همچون رباب، دختر امریء القیس که زن با ایمان ومؤدب و مورد علاقه ی شدید آن حضرت بود به دنیا آمد. منسوب است که آن حضرت درباره اش فرموده است:

»لَعَمرُکَ إِنَّنِی لَأُحِبُّ دَاراً

تَکُونُ بِهَا سُکَینَةُ وَ الرُّبَابُ

أُحِبُّهُمَا وَ أَبذِلُ کُلَّ مَالِی

وَ لَیسَ لِعَاتِبٍ عِندِی عِتَابٌ (16)

به جانب سوگند که من خانه ای را که دخترم سکینه و همسر رباب در آن باشند دوست می دارم. من آن دو نفر را دوست دارم و هر چه دارم برای آنان خرج می کنم و کسی نباید مرا سرزنش کند.«

در بعضی از تواریخ و مقاتل آمده است که آن حضرت بعد از شهادت طفل شیرخوارش نماز خواند. باید گفت که نماز میت بر جنازه ی طفل شیرخوار واجب نیست.

برخی احتمال داده اند که چون در گرفتاری ها و مصائب به دلیل آیه ی شریفه: «وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ…؛ (17) از شکیبای یو نماز یاری جویید.» باید نماز خواند، آن حضرت نیز نمازی خواند تا آرامش بیشتری بیابد و به دیدار معشوق برود. سپس آن حضرت با جلد و غلاف شمشیر قبری حفر فرمود و شیرخوارش را دفن نمود.

احتمال داده اند که چون حضرت می دانست این قوم از هیچ کار زشتی ابا و خودداری نخواهند کرد و تصمیم دارند سرهای شهدای کربلا را با اسیران اهل بیت علیهم السلام به سوی کوفه و شام ببرند، لذا برای حفظ

آبروی مسلمانان که مبادا سر این طفل شیرخوار را هم جدا کرده و بالای نیزه ببرند و مورد لعن و نفرین جهانیان قرار گیرند، آن طفل شهید را دفن نمود. اما تاریخ در این باره می نویسد که سر نازنین آن شیرخوار هم با بقیه ی سرهای مبارک شهدا دیده و شناخته شده است.

این زشت سیرتان از همان کسانی الهام گرفته بودند که خلافت و امامت بلافصل امیرمؤمنان و فدک را غصب نموده و خانه ی شهبانوی دو جهان، یعنی فاطمه ی زهرا علیهاالسلام را آتش زدند و محسن بن علی بن ابی طالب علیهم السلام را در اثر فشار درِ نیم سوخته شهید نمودند.

رفت اصغر شیرینم ز آغوشم و دامانم

برگ گل نسرینم یا شاخه ی ریحانم

آن غنچه ی خندان را من غنچه ی نمی خوانم

آن دوست که من دارم و آن یار که من دانم

شیرین دهنی دارد و دور از لب و دندانم

مصباح کفعمی می نویسد: حضرت سکینه، دختر سیدالشهدا علیهم السلام فرمود: وقت و داعم با جسد پاره پاره ی پدرم که آن حضرت را در آغوش گرفته بودم و از شدت ناراحتی به ببهوشی و اغما افتاده بودم، در آن حال می شنیدم که پدرم هنوز از حادثه ی دلخراش شهادت برادر شیرخوارم ناراحت است و می فرماید:

شِیعَتِی مَهمَا شَرِبتُم مَاءَ عَذبٍ فَاذکُرُونِی

أَو سَمِعتُم بِغَرِیبٍ أَو شَهِیدٍ فَاندُبُونِی

لَیتَکُم فِی یَومِ عَاشُورَا جَمِیعاً تَنظُرُونِی

کَیفَ اَستَسقِی لِطِفلِی وَ أَبَوا أَن یَرحَمُونِی

وَ أَنَا السِّبطُ الَّذِی مِن غَیرِ جُرمٍ قَتَلُونِی

وَ بِجَردِ الخَیلِ بَعدَ القَتلِ عَمداً سَحَقُونِی (18)

دوستان و پیروان من! هر گاه آب سرد و گوارایی نوشیدید مرا یاد کنید و اگر ماجرای غریبی یا شهیدی را شنیدید برایم گریه و ناله کنید. ای کاش روز عاشورا بودید و مرا نظاره می کردید که چگونه برای طفل شیرخوارم طلب آب می کردم و آن سیاه دلان و بیرحمان بر من رحم نکردند. و مرا که فرزند پیامبر خاتمشان بودم، بی گناه کشتند و

بعد از کشتنم با اسبان خود بر بدنم تاختند.

وَ مَا رَمَاهُ إِذ رَمَاهُ حَرمَلَه

وَ إِنَّمَا رَمَاهُ مَن مَهَّدَ لَه

سَهمٌ أَتی مِن جَانِبِ السَّقیِفَه

وَقَوسُهُ عَلی یَدِ الخَلیِفَه

وَیلٌ لَهُ مِمَّا جَنَت یَدَاهُ

وَ هَل جَنی بِمَا جَنی عَدَاهُ

وَ مَا أَصَابَ سَهمُهُ نَحوَ الصَّبِیّ

بَل کَبِدَ الدِّینِ وَ مُهجَةَ النَّبِی

لَهفِی عَلی أَبیِهِ إِذ رَآهُ

غَارَت لِشِدَّةِ الظِّمَا عَینَاهُ

وَ لَم یَجِد شَربَةَ مَاء لِلصَّبِیّ

فَسَاقَهُ التَّقدِیرُ نَحوَ الطَّلَبِ

وَ هوَ عَلَی الأَبِی أَعظَمُ الکُرَب

فَکَیفَ بِالحِرمَانِ مِن بَعدِ الطَّلَبِ

سَقَاهُ سَهمُ الحَارِقِ اللَّعِینِ

مَاءَ المَنُونِ بَدَلَ المَعِینِ

یَا وَیلَ لِا بنِ کَاهِلِ المَشُومِ

مِن سَهمِهِ المُحَدَّدِ المَسمُومِ

فِی حِینِ مَا کَانَ عَلَیهِ یَعطِفُ

رَآهُ فِی دِمَائِهِ یُرَفرَفُ

مِن دَمِهِ الزَّاکِی رَمی نَحوَ السَّمَا

فَمَا أَجَلَّ لُطفَهُ وَ أَعظَمَا

لَو کَانَ لَم یَرمِ بِهِ إِلَیهَا

لَسَاخَتِ الأَرضُ بِمَن عَلَیهَا

فَاحمَرَّتِ السَّمَاءُ مِن فَیضِ دَمِه

وَیل مِنَ اللهِ لَهُم مِن نِقَمِه

فَکَیفَ حَالُ أُمِّهِ حَیثُ تَری

رَضِیعَهَا جَری عَلَیهِ مَا جَری

غَادِرُهَا کَالدُّرَّةِ البَیضَاءِ

وَ عَادَ کَالیَاقُوتَهِ الحَمرَاءِ

حَنَّت عَلَیهِ حَنَّةَ الفَصِیلِ

بَکَتهُ بِالإِشرَاقِ وَ الأَصیلِ

کَیفَ وَ قَد فَارَقَ رُوحُهَا البَدَن

فَحَقَّ أَن تَبکِی لَهُ مَدَی الزَّمَن

رَقَّ لَهُ العَدُوِّ وَ الصِّدِّیقُ

وَ هوَ رَضِیعٌ وَ بِهِ حَقِیقٌ

وَ حَقَّ لِلسَّمَاءِ أَن تَبکِی دَما

کَیفَ وَ بِالسَّهمِ غَداً مُنفَطِما

وَ حَقَّ لِلأَروَاحِ أَن یَنُوحُوا

فَأِنَّهُ لِکُلِّ رُوحٍ رُوحٌ

وَ حَقَّ لِلنُّفُوسِ وَ العُقُولِ

أَن یَصرُخُواه لِمُهجَةِ الرَّسُولِ

وَنَاحَتِ الخَمسَةُ مِن آلِ العَبَا

عَلی وَحِیدِ الدَّهرِ أُمّاً وَ أَبا

لَقَد بَکَاهُ البَلَدُ الحَرَامُ

وَ البَیتُ وَ المَشَاعِرُ العِظَامُ

نَاحَت عَلَیهِ الحُورُ فِی القُصُورِ

لِعَظمِ رُزءِ نَحرِهِ المَنحُورِ

بُؤساً لِیَومِ نَحرِهِ مَا أَفجَعَهُ

یَومُ بِهِ تَذهَلُ کُلُّ مرضِعَةٌ

أَذهَلَ أَم َّالطِّفلِ هَونُ مَنظَرِه

عَمَّا أُصِیبَ طِفلَهَا فِی مَنحَرهِ

فَیَا لَهُ مِن مَنظَرِ مَهُول

یَذهَبُ بِالأَلبَابِ وَ العُقُولِ

لَهفِی لَهَا إِذ تَندِبُ الرَّضِیعَا

نَدباً یُحَاکِی قَلبَهَا الوَجِیعَا

تَقُولُ یَا بُنُیَّ یَا مُؤَمَّلِی

یَا مُنتَهی قَصدِی وَ أَقصی أَمَلِی

جَفَّ الرَّضَاعُ حِینَ عِزَّ المَاءُ

أَصبَحتُ لا مَاءَ وَ لا غَذَاءُ

فَسَاقَکَ الظَّمَا إِلی وَردِ الرِّدی

کَأَنَّمَا رَبَّکَ فِی سَهمِ العَدی

رَجَوتُ أَن تَکُونَ لِی نِعمَ الخَلَف

وَ سَلوَةً لِی عَن مُصَابِی بِالسَّلَف

حَتّی رَأَیتُ القَدَرَ المَقدُورا

حَیثُ رَأَیتُ نَحرَکَ المَنحُورا

مَا خِلتُ أَنَّ السَّهمَ لِلفِطَامِ

حَتّی أَرَتنِی جَهرَةً أَیَّامِی

فَلَیتَنِی دُونَکَ کُنتَ غَرَضَا

لِلنَّبلِ لکِن مِنَ المَحتُومِ القَضَا (19)

حرمله نبود که در روز عاشورا تیر به گلوی علی اصغر زد، آن تیر را کسی پیش از او پرتاب کرده بود.

آن تیر از سوی سقیفه آمد و کمانش در دست خلیفه بود.

وای بر آن کسی که چنین جنایت کرد. آیا این جنایت کار کسی غیر از او بود؟

آن تیر به گلوی آن کودک نرسید، بلکه به جگر دین و دل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشست.

آه از آن هنگام که پدر کودکش را دید که از نهایت تشنگی چشمهایش فرو افتاده بود.

و نتوانست جرعه ای آب برای کودک بیابد، پس بر آن شد تا از آن ناپاکان آب بخواهد.

و این، سخت ترین رنجهاست برای مردی با طبعی بلند، چه رسد که اب بخواهد و ناامیدش کنند.

تیر آن پلید ملعون، به جای آب گوارا او را شربت مرگ نوشاند.

وای بر پسر «کاهل«، آن مرد شوم، با آن تیر سه شاخه ی آغشته به سم.

در آن هنگام که باید با آن کودک شیرخوار مهربانی می کرد، او را در خون خویش غوطه ور ساخت.

و حسین علیه السلام آن خون پاک را به آسمان پاشید، و چه شگفت بود مهربانی او.

اگر آن خون را به آسمان نمی پاشید و قطره ای از آن بر خاک می ریخت، زمین ساکنان خود را فرو می برد.

از تبرّک خون او آسمان سرخ گون شد؛ وای بر آنان که انتقام خداوند از پی آنان است.

چگونه بود حال آن مادر که شیرخوار خویش را در خون غرقه می دید.

او کودکی چون الماس سفید داد و کودکی چون یاقوت سرخ پس گرفت.

چون مادری جدا شده از فرزند خویش زاری می کرد و صبح و شام بر او گریست.

و چگونه نگرید آن کس که جان در تن ندارد، سزاوار است که تا ابد بر او گریه کند.

دل دشمن و دوست بر او سوخت، و او شیرخواری بود سزاوار این دلسوزی.

و سزاوار است که آسمان نیز خون بگیرد، که آن شیرخوار را با تیر

از شیر گرفتند.

و سزاوار است که جانها نیز مرثیه بخوانند، که او جان هر جان بود.

و سزاوار است که جانها و خردها برای پاره ی دل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بنالند.

آل عبا علیهم السلام برای آن یگانه ی روزگار – از جهت پدر و مادر- زاری کردند.

مکّه، کعبه و تمامی مشاعر ارجمند نیز بر او گریستند.

حوریان در قصرهای خود او را مرثیه گفتند؛ برای مصیبت بزرگ آن گلوی بریده.

وای از روز بریدن گلوی آن شیرخوار، چه سنگین بود آن روز، همچون روز قیامت که هر مادر شیردهنده ای شیرخوار خویش را وا می گذارد.

چه منظره ی وحشتناکی بود؛ منظره ای که خردها را می زدود.

آن منظره، مادر نوزاد را مصیبت زده کرد؛ آن منظره که تیر سه شعبه بر گلوی او نشست.

وای! چه می گریست آن زن بر شیرخوار خود؛ گریه ای که از دل زخمی اش بر می آمد.

می گفت: پسرکم! امید من! نهایت آرزوهایم!

شیر من در این بی آبی خشک شد و تو تشنه و گرسنه مانده ای.

تشنگی تو را به قتلگاه کشانید، گویا از تیر دشمن سیراب شده باشی.

امید داشتم که یادگار من و مایه ی تسلّای من در مرگ رفتگان باشی.

تا آن هنگام که تقدیر را دیدم و گلوی بریده ات را نگریستم.

گمان نمی کردم با تیر بتوان طفلی را از شیر گرفت، اما روزگار این را آشکارم کرد.

کاش من به جای تو هدف آن تیر بودم، اما با قضای خداوند چه توان کرد؟

آرزو داشتم از شیر تو را باز کنم

برگ عیشی ز گل روی تو من ساز کنم

ناوک خصم تو را عاقبت از شیر گرفت

دست تقدیر ز شیرت به چه تدبیر گرفت

اگرت آب ندادند و مرا شیر نبود

نازنین حلق تو را طاقت این تیر نبود

تیرکین با تو چه ای کودک معصومم کرد

این قدر هست که از روی تو محرومم کرد

وای بر حرمله کاندیشه ز خون تو نکرد

رحم بر کودکی و سوز درون تونکرد

ای دریغا که شدی کشته ی بی شیری من

پس از این تا چه کند داغ ت و پیری من

وای بر حال دل مادر بیچاره ی تو

پس از این مادر وقنداقه و گهواره ی تو

شم از مادر غمدیده چرا پوشیدی؟

مگر ای شیره ی جان شیر که را نوشیدی

یادی از مادر بی شیر و ز پستان نکنی

خنده بر روی من ای غنچه ی خندان نکنی

داد از ناوک بیداد که خاموشت کرد

مادر غمزده را نیز فراموشت کرد (20)


1) بحار الانوار، ج 44، ص 278، باب ثواب البکاء علی مصیبته، حدیث 4.

2) همان، حدیث 3، نقل از تفسیر قمی، ص 616.

3) بحار الانوار، ج 44، ص 392.

4) منتهی الآمال، ج 1، ص 409، نقل از کتاب سیف الأمة از کتاب ارمیای پیغمبر.

5) شوری (42(، آیه 23.

6) بحار الانوار، ج 23، ص 104، باب 7، که در حدود 117 حدیث از فریقین به عبارات مختلف روایت گردیده از جمله حدیث 7: قال رسو ل الله صلی الله علیه و آله و سلم: «إِنِّی قَد تَرَکتُ فِیکُم الثَقَلَینِ مَا إِن تَمَسَّکتُم بِهِمَا لَن تَضِلُّوا بَعدِی وَ أَحَدُهُمَا أَکبَرُ مِن الآخَرِ: کُتَابُ اللهِ حَبلٌ مَمدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَی الأَرضِ وَ عِترَتِی أَهلُ بَیِتی، أَلَا وَ إِنَّهُمَا لَن یَفتَرِقَا حَتّی یَرِدَا عَلَیَّ الحَوضَ«.

7) تحقیق درباره ی اول اربعین، ص 660.

8) بحار الانوار، ج 45، ص 64، حدیث 3؛ کامل الزیارة، ابن قولویه، ص 339.

9) اللهوف فی قتلی الطفوف، سیّد بن طاووس الحسینی، ص 50.

10) تحقیق درباره ی اول اربعین، ص 664، نقل از تذکرة الخواص، سبط ابن الجوزی، ص 144.

11) اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 50.

12) تحقیق درباره ی اول اربعین، ص 664، نقل از تذکره الخواص، ص 144.

13) اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 51.

14) دیوان غروری اصفهانی، ص 151.

15) اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 51، بحار الانوار، ج 45، ص 46، باب 37.

16) همان.

17) بقره (2(، آیه ی 45.

18) منتهی الآمال، ج 1، ص 403.

19) دیوان مرحوم شیخ محمد حسین غروی اصفهانی معروف به کمپانی.

20) دیوان غروی اصفهانی.