به طور قطع عقده ها می توانند به تعادل روانی کودک آسیب برسانند، با این وجود آن ها مانند فاجعه ای حتمی که در تمامی زوایای راه در کمین کودک باشند، نیستند. کودک سالم و طبیعی با این تضادها زندگی کرده و آن ها را برطرف می سازد. این عقده ها مشکل آفرین نیستند، مگر در رابطه با کودکانی که والدینشان، خود بسیار عصبی باشند، وراثت، در رابطه با مسایل روانی همواره کمک می کند تا تعادل عصبی کودک را سست و شکننده سازد. در اغلب موارد، عکس العمل در برابر عقده ها در ضمیر کودک با توجه به قوای روحی وی ایجاد می گردد و به تدریج به سمت بهبودی، جبران و یا برطرف کردن آن ها تغییر حالت می یابد.
نقطه نظرات جدید روانشناسی، دیگر عقده ها را مانند امراض روانی شخصی در نظر نمی گیرد، بلکه آن ها را مانند بیماری ها ی ناشی از روابط بین کودک و اطرافیان او می داند. بدین گونه می توان گفت که اکثریت عقده ها از بیماری های کودکان نیستند، بلکه از بیماری های خانواده هستند. از یک طرف این نقطه نظر مسئله را مشکل تر می سازد، چرا که لازم است به معالجه ی خانواده پرداخت نه
کودک به تنهایی!؟ اما از طرف دیگر این نقطه نظر موجب جلب توجه والدین به تغییر شرایط روانی خانواده میگردد؛ بدون این که تغییر طبیعی عقده ها با توجه به شرایطی که دارا می باشند شخصیت فرزندشان را به خطر اندازد.
سنی که کودک بیشتر دچار عقده می گردد (که باز هم محیط خانوادگی باعث آن شده است) همان سنی است که خانواده معرف دنیا – و به عبارتی تنها دنیای کودک – است. این دوره، ده یا دوازده سال اول زندگی کودک را شامل می شود. با گذشتن از این سن ضربه ها و شک ها باید خیلی مهم تر و بزرگ تر باشند تا بتوانند اثرات تخریبی بر روی شخصیت کودک بگذارند.
علایم خطر: در موارد حاد یک بیننده ی دقیق سریع متوجه علایم خطر می گردد. این علایم به حدی بدیهی هستند که رفتارهایی مانند: بحران های اضطرابی و عصبی، تشنجات پیاپی، اضطراب و پریشانی، تیک ها، ترس های شبانه، حرکات غیر قابل کنترل و تشنجی، بی خوابی، شب ادراری دایمی و… فوری به نحو بیمارگونه ای بروز می کند. این علایم حداقل این فایده را دارند که با توجه به اهمیت شان، باعث ایجاد اضطراب و نگرانی به موقع شده و والدین را وادار به مشورت با مرکز بهداشتی ناحیه ی خود و یا مشورت با متخصص اعصاب و روان می کند.
در اشکال رایج تر و با علایم کمتر، بروز سه علامت عمده با هم، باعث جلب توجه والدین شده و آن ها را وادار می کند تا به مسایل شخصیتی کودک خویش اهمیت بیشتری بدهند.
الف. اگر کودک گاه گاهی به دلیل حوادث زیادی که در زندگی روزمره اش اتفاق می افتد گریه کرده، شوخی می کند و یا می خندد؛ این کاملاً طبیعی است. اما اگر او دایم گریه نموده و یا مدت زیادی به خاطر مسایل ناچیز گریه می کند، اگر دایم شوخی کرده و یا همیشه یکی از برادرانش را مسخره می کند، اگر به گونه ای افراطی و مداوم با حالت و لحنی غیر عادی می خندد و اگر در مجموع شدت و مدت عکس العمل هایش افراطی است، لازم است که از خود بپرسیم آیا این نشان دهنده ی احساس خاصی که مربوط به مشکلات روانی است نمی باشد؟ این که کودک، با وجودی که از سن شب ادراری او مدت ها گذشته است، جای خود را یک یا دو بار خیس کند و یا هنگام شب دچار کابوس و ترس شود، جزو مسایل طبیعی است. اما اگر شب ادراری ادامه یابد و یا ترس هر شب تکرار شود، اینجاست که مسئله نگران کننده است.
اگر این زیاده روی ها، کودک را به صورت فردی آزار دهنده و غیر قابل تحمل در بیاورد، قابل توجه است. اما اگر بدین صورت نباشد، می توان آن را به عنوان یک ویژگی فردی در نظر گرفت و از آن راضی بود، به حدی که حتی به غیر عادی بودن آن نیز توجه ننمود. کودکی که همواره در جستجوی محبت است و خود نیز محبت و گذشتی بیش از حد نسبت به برادر و یا خواهر کوچکش دارد، کودکی که همواره برای مطالعه از دیگران جدا می شود، کودکی که با هیجان در انتظار تصویب حرکاتش از جانب پدر یا مادر است، او نیز کودکی است که افراط می کند و باید از خود پرسید که در ذهن او چه می گذرد؟
ب. به طور طبیعی رفتار کودک متنوع است و با شرایط و موقعیت هایی که مربوط به گذر از یک احساس دیگر و یا یک مشغله به مشغله ای دیگر است تغییر می کند. هنگامی که این ناپایداری طبیعی تحت تاثیر یک عقده شکل می گیرد، رفتار به گونه ای خاص و معین در می آید و کودک در تمامی شرایط، رفتار واحدی را از خود بروز می دهد. این مسئله مربوط به رفتار عمومی او و یا میزان هوش او که از بدو تولد در وجودش بوده اند نمی باشند، بلکه مربوط به احساساتش نسبت به دیگران و نسبت به اعضای خانواده اش و یا عقاید، نظریات، و علایق او می شود.
اگر کودک گاهی حالت تهاجمی پیدا کند، کاملاً طبیعی است. چرا که شرایط این طور ایجاب کرده و یا ممکن است کمی از این ویژگی در ساختار شخصیتی او وجود داشته باشد. اما اگر این حالت تهاجمی عمومی باشد یعنی اگر او نسبت به همه مثلاً دوستان، معلمین و والدین و برادران و خواهرانش حالت تهاجمی داشته باشد، باید دلیل آن را یافت. اگر در هر موقعیتی حالت تهاجمی دارد، دلیل یا دلایل این رفتار بسیار پیچیده میشود؛ مثلاً اگر گاهی پیش آید که کودک بگوید: «حتماً شما می گویید که من اشتباه کرده ام» او به سادگی عدم رضایت خود را نسبت به سرزنش و یا عدم تاییدی که نسبت به او شده است، نشان می دهد. اما اگر این عقیده همواره مانند یک شعار در قضاوت ها و حدسیات و فکر او وجود داشته باشد، ما در برابر یک عقیده ی «دایمی و تکراری» هستیم. عقیده ای که نشان دهنده ی این است که
احساسی واحد بر افکار و یا زندگی او تسلط یافته و تمامی آن ها را در یک مسیر قرار داده است.
این طبیعی است که پسری به لباس های عجیب سرخپوست ها و یا به تفنگ های قهرمانان فیلم های کابوی علاقمند شود. همان طور که ممکن است یک دختر به ظروف اسباب بازی کوچک (که در آن ها با عروسک هایش غذا می خورد) و یا به لباس های عروسک هایش علاقمند شود و این مربوط به سن آن هاست. به علاوه این مسئله ای پیش پا افتاده است که کودک گاه گاهی تکه قندی را بدزدد و یا کتاب های کارتون بخواند، اما این که کودک عادت داشته باشد که وسایل مادرش را بدزدد و یا یواشکی به حرف های دیگران گوش دهد و یا تمام روز را به خواندن کتاب های مصور بپردازد، به هیچ وجه عادی نیست. ورای اولین دلایل ساده ای که به مغز خطور می کند، باید در جستجوی دلایل اصلی و واقعی بود. رفتاری این چنین غیر طبیعی، حضور عقیده ای ثابت را در او نشان می دهد که می بایست تشخیص داده شود و این عقیده باعث بروز عقده ی طرد شدگی، عقده ی جنسی و یا نیاز به گریز می گردد. اگر با بی حوصلگی فکر خود را محدود کنیم که این مسئله فقط یک عادت دزدی، کنجکاوی و یا علاقه ی کودک به مطالعه است، به هیچ نتیجه ای نخواهیم رسید.
ج. اگر عکس العمل کودک قبلاً توسط مسایل شخصیتی تغییر جهت داده باشد، علی رغم کثرت سئوالات، جواب های داده شده به تست های رفتاری،
چهره شناسی، مطالعه، خط و… می توانند اشتباه باشند. به همین دلیل اگر علایم با پرسش نامه تطابق نداشته باشند بایستی مشکلی وجود داشته باشد.
من پسری دوازده ساله به نام مارک را به یاد دارم که والدینش سعی داشتند به سئوالات شناخت شخصیت پاسخ دهند. در مدرسه مارک شاگرد خوبی نبود. او با بهره ی هوشی طبیعی، کاملاً نسبت به کار کلاسی خود بی علاقه بود. تنبلی، او را در ردیف بچه های غیر فعال قرار داده و بالاخره نتیجه ی تست ها، او را بچه ای حساس معرفی نمود. با این وجود همه چیز در او بر خلاف این رده بندی بود. مارک بدون داشتن نگاهی رویایی و چهره ای کشیده که مربوط به افراد احساساتی است، پسری شدیداً سرسخت، با صورتی چهارگوش و نگاهی پر انرژی و خشن و دست هایی عضلانی بود. او بد خط بود، درنوشتن اشکال داشت و به سختی می نوشت و به حدی قلم را می فشرد که کاغذ سوراخ می شد (و این مشخصه ای است که در افراد فعال وجود دارد(. با اندیشیدن به این مورد غیر طبیعی و عجیب، والدین کم کم به یاد می آوردند که مارک همیشه تنبل نبوده. در اولین سال های دبستان، او به دنبال موفقیت و تلاش بوده و تکالیفش را به تنهایی و با سرعت انجام می داده. والدین وی می گفتند: «شخصیت او تغییر کرده است«. اما این کاملاً حقیقت نداشت، در واقع مارک همیشه فردی پرهیجان بود. ابتدا یک نافرمانی مستقیم و سپس سکوت در برابر معلمی که دوستش نداشته در او یک مسئله ی جدی شخصیتی را به وجود آورده است.
به کار بردن تست های شخصیتی بسیار مشکل است. سه نشانه ای که ما بیان کردیم می توانند برای والدین وجود نوعی مشکل را مشخص کنند. اما تنها یک تست می تواند آن را به روشنی نمایان سازد. «تست های شخصیت» که برای آشکار ساختن مشکلات روانی به کار گرفته می شوند، تقریباً تماماً بر یک اصل استوارند: کودک باید بدون هیچ گونه تردیدی عکس العمل های درونی خود را بروز دهد.
معروف ترین این تست ها، تست «ررشاخ«(1) می باشد که لکه های جوهر عجیب و بدون شکل را در برابر کودک قرار می دهند و از او می پرسند: «در این طرح چه می بینی؟» و یا «این شکل چه می گوید؟» و کودک می تواند به میل خود پاسخ دهد.
در یک لکه ی واحد، یک کودک ابر، دیگری یک سر،
سومی یک لاشخور و چهارمی شکل دیگری را می بیند. هر پاسخ برای روانشناس با تجربه، فکر و اندیشه ی درونی کودک را مشخص می سازد. می گویند کودک در این جواب ها ضمیر ناخود آگاه خود را آشکار می سازد.
تست های بسیاری هستند که مخصوص نمایاندن درون کودک می باشند.
گاهی تصویری به کودک نشان داده می شود و از او خواسته می شود که در رابطه با آن داستانی نقل کند و یا گاهی یک شکل نا مشخص به او داده می شود و از او می خواهند که از آن قهرمان اصلی یک داستان را بسازد و یا این که به وسیله ی خانه های کوچک و یا درختان و… دهکده ای را بسازد. کودک نمی فهمد که چرا رودخانه از میان دهکده عبور کرده و یا چرا کلیسا جدا و دور از دهکده است، ولی روانشناس این را تعبیر خواهد کرد.
هیچ یک از این تست ها نمی توانند توسط شخص دیگری غیر از متخصصینی که برای توجیه این پاسخ ها آموزش دیده و دارای وسایل مخصوص این کار می باشند اقدام به این عمل کند. والدین هیچ گاه حتی فکر نمی کنند که روزی خود با چاقوی جراحی کودکشان را عمل کنند، به کارگیری شخصی تست های تشخیصی نیز به همین اندازه بی اساس و خطر ناک خواهد بود.
برای این که یک تست از ابتدای کار اشتباه نشود، لازم است که محیط آرام و اعتماد بین روانشناس و کودک وجود داشته باشد تا این که امکان تفسیر و بیان احساسات عمیق که اغلب ناخود آگاه است، به کودک داده شود.
حتی اگر والدین خودشان روانشناس باشند، نمی توانند تست های تشخیصی را به کار گیرند، چرا که برای آن ها ممکن نیست که روابط تازه ای را با فرزندشان آغاز کنند. آن ها خود مبدا این عقده ها می باشند و به هر حال دایم با این مشکلات درگیر بوده اند.
اگر کودک مسئله ی مهم شخصیتی دارد، به خاطر این است که اغلب کم و بیش با والدین خود در تضاد است و به طور قطع هنگامی که والدین بخواهند او را آزمایش کنند، او شدیداً افکار خود را مخفی می کند. روانشناس، برعکس می خواهد با او رابطه ای شخصی و دوستانه برقرار سازد، به حدی که کودک جزییات زندگی اش را بدون ترس از این که در مورد او بد قضاوت شود، برای روانشناس بازگو کند.
در نظر بگیریم که کودکی خود به زبان آورد و یا از رفتار او این طور حس شود که از محبت های خانوادگی محروم شده است، اولین حرکت والدین یا اعتراض می باشد و یا تلاش برای اثبات این که چنین نیست و آن ها دوستش دارند و این که او در اشتباه است.
کودک کاملاً بر این موضوع واقف است، اما آن را حس نمی کند، او لجبازی خواهد کرد و والدین نیز عصبانی شده و به او خواهند گفت که احمق است و او نیز به این نتیجه قطعی خواهد رسید که کاملاً مورد بی محبتی آن ها واقع شده است. روانشناس بر عکس، موضوع را به عنوان یک واقعیت در نظر نمی گیرد، بلکه آن را آن طور که هست می بیند.
به عبارتی او آن چه را که کودک می اندیشد تفسیر می کند. او علت را در خود روانشناسی جستجو می کند، در حالی که صبورانه در جستجوی شک های اولیه و شدیدی است ک مدت ها پیش بر کودک وارد آمده و اکنون از نظر همه پنهان است.
این حرکت بازگشت به گذشته بدون شناخت دقیق تمامی مکانیزم های موثر روانشناسی غیر ممکن است. اما خوش بختانه والدین، در جهت تلاش برای درک فرزندشان، تمامی جزییات زندگی روزمره او را می دانند و اگر والدین با هوشیاری فرزند خود را زیر نظر بگیرند، رفتاری که او در هر لحظه در حضور والدین انجام می دهد، بیانگر و نشان دهنده ی احساسات، عقاید و علایق اوست.
1) Rorsahach.